"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضاحی داشتم،همه چی واسم داغون بود.
اما هیچوقت نمیدونستم که یه نفر میتونه وارد حصارم بشه و تمام چیزی که اذیتم میکنه رو درمان کنه..."
"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضاحی داشتم،همه چی واسم داغون بود.
اما هیچوقت نمیدونستم که یه نفر میتونه وارد حصارم بشه و تمام چیزی که اذیتم میکنه رو درمان کنه..."
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود...
عشق ممنوعه جونگ کوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ کل بوسان بود
چی میشه اگه جونگ کوک نتونه جلوی احساساتش رو بگیره و بخاطر دیدن تهیونگ دست به کارای خ...