part 75

357 34 1
                                    

با دستام به میز فشار آوردم و صندلی به عقب حرکت کرد.
از جام بلند شدم.
خون به سرعت زیر پوستم حرکت میکرد.
میتونم از حرارت گونه هام بگم که قرمز شدم و هر لحظه ممکنه منفجر بشم.
چشمام رو تنگ کردم و خواستم چیزی بگم.
اما بازوهام با فشار زیادی کشیده شد.
بابام بازوم رو محکم توی دستش گرفت و کیفم رو از روی میز برداشت و من رو به شمت در کشوند.
هری دست به سینه توی چهارچوب در منتظر بود.
_بهش صبحانه بده،گشنه نمونه،حالش بد نشه،تنهاش نذار،کارای خطرناک نکنه...بهت اعتماد کردم،نا امیدم نکن.
هری سرش رو تکون داد و بعد به کفشام خیره شد و ریز خندید.
_بابا...من دیگه پنج سالم نیست.
پدر دوباره سمت کاناپه رفت و روش لم داد و روزنامه رو جلوی صورتش گرفت.
_باشه،برو،دیرت میشه...خانم گابرو بیکار نیست.
آه بلندی کشیدم و بعد خداحافظی کردم.
داشتیم از در بیرون میرفتیم که با صدای بابام دوباره سرجامون خشک شدیم.
_استایلز...
_بله آقای بردلی؟
_حواست به دخترم باشه،ازش محافظت کن.
_هری دستم رو توی دستش گرفت و بعد چال های روی گونشو بهم نشون داد یه چشمک کوچولو بهم زد.
_بله آقای بردلی،حواسم بهش هست.
مثل بچه ها پاهام رو روی زمین کوبیدم و قر زدم.
_بااااابااااا...
_خداحافظ فرشتهظ کوچولو،برو...
_خداحافظ.
آهی همراه با عصبانیت کشیدم و از خونه بیرون رفتم و در ماشین رو باز کردم و توی ماشین نشستم و با عصبانیت در رو‌ کوبیدم.
بعد چند دقیقه هری اومد و پشت فرمون نشست و کمربندش رو بست.
_اعصاب نداریا...
چشمام رو‌چرخوندم و بعد یه نفس عمیق کشیدم.
_ولش کن هری...
هری خندید.
_اوکی😜
واسه چند لحظه چشمام رو بستم و بعد بازشون کردم و به هری نگاه کردم.
با خنده و قیافه ی کنجکاو بهش نگاه کردم و سوالم رو‌پرسیدم:
_خب،برنامه چیه؟
هری ابروهاش رو به سمت بالا برد و در حالی که به خیابون نگاه میکرد گفت:
_اول میریم یه چیزی بخوریم و بعد تو آدرس مطب دکترتو بهم میدی تا بریم پیشش و بعد میری یه جایی...
با کنجکاوی تمام پرسیدم:
_کجا؟!
هری یه نگاهی بهم انداخت و به حس کنجکاویم خندید.
_میخوایم یکی رو ببینیم... 😆

Pretty Hurts [Harry Styles]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant