part 77

340 31 1
                                    

دستم رو گرفت و دست دیگشو پشتم گذاشت منو به سمت صندلی های جلوی میز هدایت کرد.
لبخند زدم و‌گفتم:
_آره،واقعا الان بهترم و‌حس زنده بودن میکنم و...خب اگه بگم اتفاق خاصی نیوفتاده دروغ گفتم...
روی صندلی نشستم و کارولین پشت میزش رفت و روی ضندلی نشست.
_پس زودتر شروع کن.
دستامو توی هم قفل کردم و سعی کردم افکار آشفتمو جمع کنم.
_خب از کجا شروع کنم؟!
کارولین دستشو به سمتم دراز کرد و به علامت "ایست" جلوم نگه داشت!
_اوه...قبل از اینکه شروع کنی...با پدرت اومدی؟
_نه
اخم کرد و گفت:
_پس دوباره تنها اومدی؟!
لبخند موذیانه ای زدم و گفتم:
نه؟!
و سرم رو به علامت نه تکون دادم.
خدای من،از کی تا حالا من اینقدر مرموز شدم؟
_پس با کی اومدی؟!
_یه دوست...
کارولین عینک خوش فرمش رو از روی چشماش برداشت و با تعجب توی چشمام نگاه کرد.
_امیلی،منو نگاه کن...دوست؟تو؟داری باهام شوخی میکنی؟!
با صدتی بلند خندیدم و گفتم:
_نه!واقعا نه!تازه هری یکیشه،النور و سوفیا هم هستن...
_گفتی هری؟!
_آره
با تعجب و هیجان از روی صندلی پرید و با جیغ گفت:
_پسره؟!
_ششش!الان میشنوه...
دستش رو روی پیشونیش گذاشت و با بی حالی دوباره روی صندلی نشست.
_خدای بزرگ...حتما دارم خواب میبینم،اگه این خوابه بذار تا ابد ادامه داشته باشه...
با سرعت صندلی رو چرخوند و به میز نزدیک تر کرد.
_خب اون دو تای دیگه چی؟!
_آها...النور و سوفیا...راستش سوفیا...بذار اینجوری بگم.لیام رو یادت میاد؟!
سرش رو به سرعت به پایین و بالا حرکت داد و گفت:
_عاره،همونی که دوست پسر الن بود.
_آره،سوفیا الان دوست دختر اونه.
به خدا قسم اگه کارولین اینهمه هیجان رو توی خودش نگه داره،چشماش از حدقه میزنه بیرون.
_لیام دیگه از کجا پیداش شد؟
_سوفیا و النور همکلاسی هام هستن،لیام رو یه روز وقتی اومده بود دنبال سوفیا دیدم.اونم مدتی بعد از من اومده لندن زندگی کنه.
_خدای من فقط دو ماه ندیدمت،ببین چقدر اتفاق افتاده،عکس العمل لیام چی بود؟باهاش حرف زدی؟
_آره،حرف زدیم،خب بذار از اول شروع کنم،از روزی که هری رو توی پارک دیدم...

Pretty Hurts [Harry Styles]Όπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα