part 69

366 38 0
                                    

هری داشت به سمتم می دوید و من دست و پام رو گم کردم.
تا اومدم یه قدم بردارم،دامنم زیر پام رفت و خوردم زمین...
روی زمین نشستم و دستم رو روی پاهام گذاشتم و سعی کردم محلی که درد میکنه رو پیدا کنم.
یه قسمتی از مچ‌پام درد میکرد اما به نظر نمیرسید صدمه ی خاصی دیده باشه.
هری به سمتم اومد و دستش رو روی دو تا پاهاش گذاشت و با قیافه ی نگران و نفس گرفته حرفش رو زد.
_چی شد؟حالت خوبه؟درد داری؟
_یکم مچ پام درد مبکنه...اما صدمه ندیده،فکر کنم فقط درد میکنه.
هری چشماش رو تنگ کرد و لبش به یه طرف صورتش رفت.
_پاشو وایسا ببینم...
یه دستم رو گذاشتم روی زمین و با اون یکی دستم،از هری کمک گرفتم.
روی پاهام وایسادم...
_خوبم،به نظر میاد خوب باشم.
هری لبش رو گاز گرفت و با نشونه ی تأسف سرش رو تکون داد.
_نه...خوب نیستی.
و با یه حرکت کوچک من رو از جام بلند کرد و روی یه شونه اش نشوند.
چند دقیقه طول کشید تا بفهمم چه اتفاقی افتاده و هری دقیقا چیکار کرده،و بعد عکس العمل های دیوانه وارم شروع شد.
هری رو محکم گرفتم و بالا تنم رو به سمت پایین خم کردم.
اوه خدای من...از این بالا،زمین وحشتناک به نظر میرسه...
_هریییی...خدای من،هری استایلز...به خاطر خدا...منو بزار پایین...
شروع کردم به خواهش کردن و فریاد هام با ترس همراه بود.
_خدای من،هرولد منو بزار روی زمین،لطفا،هری خواهش میکنم.
_هری دستش رو بلند کرد و خیلی آروم به دستم ضربه ی کوچکی زد._امیلی بردلی...آروم باش و بشین سر جات،الان جفتمون میخوریم زمین.
_هری به خدا قسم...الانه که جیغ بزنم.
هری لبخندی از روی بدجنسی زد و گفت:
_چیه؟نکنه میترسی؟!
نفس عمیق کشیدم و بعد با صدای ترسیده جوابش رو دادم.
_آره...لعنتی میترسم،من از ارتفاع میترسم...هری،تو رو خدا منو بزار زمین...
هری سر جاش وایستاده و بعد چند لحظه من رو به زمین نزدیک کرد...

Pretty Hurts [Harry Styles]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن