part 60

423 38 1
                                    

النور دستاش رو باز کرد و با آغوش باز به سمتم اومد.
_سلام به همگی...نگاه کنید کی اینجاست؟!؟! امیلی ،از این طرفها...
به سمتم اومد و دستاش رو دورم گذاشت و منو تو بقلش فشار داد.
صورتم رو به طرف گوشش بردم و یه چیزایی زمزمه کردم که فقط خودش بشنوه.
_النور...کار تو بود،نه؟!؟
_نگو که نمیدونی...هری رو بگم.
النور یه لبخند مرموز زد و قیافش مثل همیشه پر از شیطنت بود.
_باهوشیا...
چشمام رو وسش چرخوندم.
_بهت که گفته بودم نمیام،چرا مجبورم کردی؟
_اولا که گفتم مجبورت میکنم،دوما خودت میدونی،منم میدونم که این واست خیلی بهتره،پس دلیلی نداره مخالفت کنی.
واسه چند لحظه به دستام خیره شده بودم .
الان که بهش فکر میکنم خیلی مسخره به نظر میاد.ههه،لعنتی،تو این زندگی لعنتی من همه چیز مسخره هست،مسخره،مسخره،مسخره،همه چیز دور این کلمه میچرخه.
سرم رو بالا گرفتم و توی چشمای النور که داشت با شیطنت اما جدی من رو نگاه میکرد،خیره شدم.
دستام رو باز کردم و خیلی محکم بقلش کردم.
_مرسی که هستی،مرسی که اینقدر خوبی،مرسی که به فکرمی.
النور هم من رو بقل کرد،حتی محکم تر از خودم.
_امیلی حواست باشه که هر چقدر من بخوام کمکت کنم،این خودتی که باید خوب بشی،اگه خودت نخوای هیچ‌چیزی نمیتونه کمکت کنه...
النور یه نفس عمیق کشید و بعد صدایی که از پشت بلندگو اومد،حواس همه رو پرت کرد.النور من رو ول کرد و کنار من وایستاد.
به جاش هری که تا الان با یکم فاصله کنارم وایستاده بود،نزدیک تر اومد و دستام رو لمس کرد.
_خانم ها و آقایان،خیلی متشکرم از این که افتخار دادید و به این مهمونی اومدید...شاید زودتر از این متوجه شده باشید.اینجا علاوه بر دانش آموز ها بسیاری از دانشجو ها هم حضور دارن...حدود چند هفته پیش این دو تا آموزشگاه قرار دادی رو امضا کردند که از امروز به بعد یکی بشن و اسم جفتشون به اسم "بروک" متحد بشن.از امروز ممکنه کلاس ها بین دو ساختمون تقسیم بشه،پس تعجب نکنید.امیدوارم از مهمونی لذت ببرید.
هری از پشت دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو به طرف گوشم آورد تا یه چیزی زمزمه کنه تما گرمی نفس هاش گردنم رو سوزوند و باعث شد بلند بلند بخندم.
_از این به بعد همیشه کنار همیم .به هم نزدیکیم.دیگه تنها نیستیم...

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now