part 29

556 49 0
                                    

نزدیک دانشگاه بودم که یه صدایی از پشت منو صدا کرد.
_امیلی،دختر صبر کن.
برگشتم و پشتم رو دیدم،سوفیا بود که تند تند راه میومد تا زود تر بهم برسه.
یه لبخند واسه حالتش رو لبم نشست ولی هنوز هم از طرز رفتار هری عصبانب بودم و هر لحظه ممکن بوداون گل پژمرده ی ناراحتی و عصبانیت توی دلم جوونه بزنه.
_صبح بخیر،چطوری؟
_صبح بخیر ، خودت که میبینی ،مثه یه گنجشک کوچولو دارم اینور و اونور میپرم،ولی تو انگار اصلا خوب نیستی،یه نگاه به خودت بکن!شبیه روح سرگردان شدی.!.
خب از طرفی هم راست میگه.اون یه شلوار جین مشکی که فکر کنم همون دیروزی با شاید یکی دیگه باشه پاش بود.به پلیور مشمی و یه کت بلند مشکی هم تنش بود،کیف و بوت مشکی تختش هم به طرز هیلی قشتگی با لباساش ست بود و به خاطر اینکه یکم به تیپش رنگ بده،یه شال کرم رنگ دور گردنش انداخته بود که استایلش رو خیلی شیک و رو مد کرده بود.صورتش رنگ گرمی داشت و به سرمای این هوا گرمی میبخشید.
ولی من چی؟یه ست لباس بیریخت تنم بود و صورتم از عصبانیت قرمز شده بود و در عین حال بی رنگ و روح بود و یه لبخند مسخره به سوفیا میزدم ، احساس میکنم مثل یه آدمه احمق به نظر میام.
_چه خبره امیلی؟رنگ از صورتت پریده!؟
_چیز مهمی نیست
_خیلی خب،تو که کاری نمیکنی!حداقل بیا من یه بلایی سرت بیارم.
دستمو‌ گرفت و دنبال خودش کشوند.
بعد چند دقیقه دیدم که سوفیا منو کشونده تو دستشویی مدرسه و از کیفش داره یه کیف دیگه درمیاره و از توی اون یه چیزایی مثل لوازم آرایش ...
چی؟نه!نه!نه!امکان نداره.من امکان نداره هیچ گونه آرایشی بکنم.
_خیلی خب بیا جلو
_خیلی ممنونم سوفیا ولی من ترجیح میدم آرایش‌نکنم.
_مگه به خواسته ی توه؟باور من از اینکه شبیه یه زامبی از اینور حیاط بری اونور حیاط.
_نه‌!امکان نداره.من یه ذره هم آرایش نمیکنم.
_خواهش میکنم امیلی!
_نه سوفیا
_آخه...
با باز شدن در دستشویی حرف سوفیا نصفه موند و تمومش نکرد.
_سلام سوفیا.
_وای خدای من،ممنونم،سلام ال.

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now