part 7

884 84 0
                                    

_اهم اهم......امممم.....اجازه هست بشینم؟
یه صدایی منو از افکارم بیرون کشید.
نمیدونم ازش تشکر کنم بخاطر این کارش یا پاشم برم تا قیافشو نبینم.
سرمو بالا آوردم تا صاحب صدا رو ببینم.
کنار نیمکت وایستاده بود.
قدش بلند بود و اندام مناسبی داشت.
یه جین مشکی با یه سوییت شرت جلو بسته به رنگ خاکستری پوشیده بود.
یه جفت بوت مشکی هم پاش بود.
موهاشو از پشت بسته بود و لباش توی سرمای پاییز به رنگ صورتی یخی بود.
رنگ چشماشو نمیتونستم تشخیص بدم.
چشاشو خوب نمیدیدم.
خیلی با احترام اما بی صدا سرمو به علامت تأیید تکون دادمو و اجازه دادم کنارم بشینه.
کنارم نشست و سریع دستاشو واسه گرما بهم مالید.
منم که نمیخواستم بی ادب باشم و بهش خیره بشم.
سرمو انداختم پایینو قسمت مورد علاقمو دوباره خوندم.
«لوسی برای او یک-...»
که دوباره یه صدایی جملمو نصفه گذاشت.
_میگم هوا خیلی سرده.نه؟!؟!
منم دوباره خیلی محترمانه سرمو تکون دادم و تأیید کردم.
«لوسی برای او یک کالا بو-...»
_میگم میشه بدونم چه کتابی میخونید؟!!
منم خیلی سعی کردم آرامشمو حفظ کنم و آروم بهش جلد کتابو نشون دادم.
_کلبه ی عمو تام؟!؟باید جالب باشه.
«لوسی برا-...‌»
وااااای،دوباره نه...
_منم کتاب میخونم،دنیای سوفی.
خیلی از این بدم میومد که وقتی کتاب میخونم یا مشغول یه کاری هستم یکی سر و صدا کنه یا مزاحمم بشه.
ولی خودمو کنترل کردم و آروم بودم و هیچی نگفتم.
ولی از تو داشتم شاخ در می آوردم.
دنیای سوفیییییی❓❔ فلسفییییی❗❕
بهش نمیاد...
به هر حال بی خیال خوندن جمله شدم.
یه نگاه به ساعتم کردمو و دیدم ساعت ۹:۳۰ هست .
چقد زود گذشت... مگه چقد تو فکر بودم؟!
مدادمو درآوردم و زیر جملم خط کشیدم .
وسطای جمله بودم که یهو حس کردم کلاهم از سرم کشیده شد.
برگشتم و پشتمو نگاه کردم.
همون پسره بود.
انگار داشت به قیافه من میخندید.
_فکر کنم با این کلاه دخترونه گرم تر بمونم.
از جام بلند شدم تا برم دنبالش.
ولی حالت دو گرفت و چند قدمی رفت اونور تر.
منم سر جام واستادم.
تو چشام پر اشک شده بود.
هم گوشام و کلم یخ کرده بود و هم این کلاه یکی از آخرین هدیه های مادرم بود.
مادری که با رفتنش منو تو دنیام تنها گذاشت.
ولی وقتی رفت گل و برگ جنگل قصه هام کم کم ریخت و تاریک شد.
حالا من موندم و این شاخه های تیزی که مدام فرو میره تو تنم و رنگ افسرده ی این جنگل.
تا دید تو چشمام پره اشکه وایستاد.
_بیا خانوم کوچولو،بیا واسه خودت
من رفتم جلو تا از دستش کلاهمو بگیرم ولی یه دفعه کلاهو کشید عقب.
_ولی هر چیزی قیمتی داره نه؟!؟فکر کنم کارت با یه بوس کوچولو زود تر راه بیوفته.
واسه چند دقیقه تو شک بودم .
چی؟
درست میشنوم؟
منظورش چیه؟
نمیتونه اینقد پست باشه!
ولی من پاکیمو واسه یه اشتباه به حراج نمیزارم.
داشتم فکر میکردم که یهو یه حس داغی تو دستم کردم...
یه نگاه به دستم کردم،یه نگاه به صورتش.....وای خدا من چیکار کردم!؟!؟!

Pretty Hurts [Harry Styles]Där berättelser lever. Upptäck nu