part 41

461 42 4
                                    

چون وقتی یه دختر بی تجربه ی پونزده ساله باشی،وقتی یکی بهت ابراز علاقه میکنه و میگه دوستت دارم،خیلی راحت باورش میکنی،من باید یاد میگرفتم که این زندگی بود،قبل از اینکه احساساتی بشم و همه چیرو بهم بریزم،من خیلی وثت داشتم تا همه چیز رو ببینم و خیلی چیزا تجربه کنم ولی خودمو درگیر کردم و این باعث شد خودمو گم کنم.این درباره ی تو نیست ویلیام ،تو فقط واسه من یه تجربه شدی!این مشکله منه،من شکست خوردم و قدرت یه شکست دیگه رو ندارم ،تو فقط برای من یه اشتباه زیبا بودی ،من باید از تو تشکر کنم.به خاطر تو من دیگه راهمو گم نمیکنم ،به خاطر تو من یاد گرفتم خودمو قاطی خیلی چیزا نکنم ،تو بهم یاد دادی که اعتماد کردن سخته،نه تنها به خودم،بلکه به تمام آدم های اطرافم هم نمیتونم اعتماد کنم،من الان دارم سعی میکنم که همه چیز رو فراموش کنم و من حتی نمیدونم چطور اجازه بدم کس دیگه ای وارد زندگیم بشه،من الان از زندگیم خجالت میکشم چون هیچی توش ندارم و پوچه ،تو بهم یاد دادی که باید بترسم.خواهش میکنم ویلیام از این سخت ترش نکن ،فراموشش کن،اینجوری خیلی بهتره ،بزار منم خودمو دوباره بسازم.
ویلیام نگاهشو از چشمام دزدید و به پایین نگاه کرد،اشک دوباره گونه هاشو خیس کرد و چهره ای به من نشون داد که مطمئنم تا عمر دارم،این صحنه رو فراموش نمیکنم.
*پایان فلش بک*
.
(بوووووووق.....بووووووووووق)
با صدای بوق ماشین ها از عالم خیالم بیرون اومدم،کاش این صدا ها واسه یه لحظه کوتاه میشد متوقف بشه و منو به حال خودم رها کنه،کاش میشد بزاره اشکهام وقتی که تصویر شکسته ی ویلیام رو در ذهنم مرور میکنم،روی گونه هام خشک بشه،ولی الان هیچ فرصتی برای خشک شدن اشک هام ندارم.
بارون داره میباره و اشکهام توی بارون گم میشه،حتی آسمون هم داره واسه تاریکی چشمام گریه میکنه،ولی اینجا کسی نیست که دست منو بگیره و با من اشک بریزه.الان که از این زاویه بهش نگاه میکنم ،میفهمم که در تمام این مدت ،تمام چیزی که میخواستم این بود که واسه کسی مهم باشم و توسط یکی خواسته بشم.
(بوق...بووووووووووق)
این ماشین های لعنتی دارن اعصاب منو خورد میکنن،مگه اینا هیچ کار خاصی ندارن؟؟؟؟
_امیلی...با توام....امیلی؟!؟!
صدای گرفتش تموم وجودمو پر کرد،همون صدایی که گاهی با به یاد آوردنش فضای خالی اطرافم پر میشد..

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now