part 36

472 47 0
                                    

_همون طور که خودت گفتی،من اون اوایل خیلی شاد بودم و همش میگفتم و میخندیدم تا اینکه اتفاقا شروع شد و لبخند روی صورتمو تیکه تیکه کرد و هر تیکشو ‌دزدید.من دختری نبودم که به سمت پسرا جذب بشم،معمولا اونا همیشه پیش قدم میشدن.ولی ویلیام،تنها پسرس بود که به طرز خیلی شیرین و ساده ای منو درک میکرد و با من خیلی خوب بود و همیشه سعی میکرد خوشحالم کنه.تا اینکه بهم اعتراف کرد دوستم داره،ولی من مطمئن نبودم،پس تصمیم گرفتم یه مدت باهاش باشم تا به حسم مطمئن بشم،ولی خیلی نگذشته بود که مچشو با یکی دیگه گرفتم ، بهش زمان دادم تا اعتراف کنه ولی حتی به روی خودشم نیاورد،منم عصبانی شدم و چند تا حرف بد بهش زدم که نباید میزدم ولی زیادم تأثیر گذار نبود.ولی اون انگار دنبال بهونه بود، بعد اون بود که چهره ی واقعیشو نشون داد،طوفانشو راهی کرد.گردبادش همه جا وزید و همه ی دوستی ها رو دزدید و آشوب زو جایگزینش کرد . الن داغون شد،لیام خیلی ناراحت بود،ولی حق هیچ کدومشون نبود.این حق من بود،من باید به جای اونا بودم.عذاب وجدان وجودمو تیکه تیکه میکرد و منم نمیتونستم کمکی کنم.
یه مکث کوتاه میکنم،تو تمام این مدت سوفیا با دقت به حرفتم گوش میکرد و من الان میتونم مقداری از درد خودمو تو وجود اون ببینم، سوفیا خیلی خوب درک میکنه که من آرزو میکردم کاش اینجوری نبود.چون میتونم ببینم که اون از درون داره اذیت میشه.
_من دیگه نمیخوام ادامه بدم،ولی این فقط یکی از عواملی هست که منو به ابن حال و روز انداخته،البته این موضوع همینجا تموم نشد،ویلیام بعدش کاری کرد که قلب من از هم جدا شد.سوفیا من میخوام اینو بدونی که من نمیتونم فقط یه کلمه تو کل این دنیا واسه تعریف این زخم به کار ببرم.این درباره ی یه چاقو هست که جلو و عقب حرکت میکنه و نرم ترین پوستی رو که پیدا میکنه شکاف میده،فکر میکنم این دفعه هم منو پیدا کرده.
چند لحظه سکوت آزاردهنده ای بینمون بود تا وقتی که لیام با اون گرمای وجودش اومد و کنارمون نشست.
_خیلی خب امیلی!چه خبرا؟چی کارا میکنی؟
_راستش خبر خاصی نیست !مثل همیشه!
_امیلی!بی خیال!یه نگاه به خودت بکن.معلومه مثل همیشه نیستی!این وضع  آشفته واسه تو نیست!اون دختر خندون کجاست؟
_لیام!هر کی ندونه تو باید بهتر از همه بدونی!لطفا تو دیگه اینو نپرس.
_باشه من چیزی نمیگم....خب راستش من واسه این گفتم بیای اینجا تا یه چیزایی رو واست روشن کنم.از چهرت معلومه که آثاری از اون عذاب وجدانی که همیشه دربارش حرف میزدی،هنوز تو وجودت هست.میخواستم علاوه بر اون از گذشته هم حرف بزنیم.
بی خیال!چرا امروز همه میخوان گذشته رو به یاد من بیارن؟

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now