part 31

568 49 0
                                    

_خب تموم شد...
_وای امیلی خیلی خوب شدی،خوب شد النور اومد.
یه نگاه به خودم تو آینه انداختم.میتونم با قاطعیت بگن که واسه یه لحظه این دختری که توی آینه ، جلوم واستاده رو نشناختم.
_وای خدای من،این خیلی زیاده.
خب راستش خیلی زیاد هم نبود ولی واسه من چرا....واسه من خیلی زیاد بود.
پشت چشمم خط چشم نازک ولی خوش فرمی کشیده شده بود.مژه هام ریمل داشت ولی فقط نوکشون که بلندیشپ نشون بده.
گونه هام رنگ ملایمی داشت و لبام به رنگ صورتی بود.
_ساکت باش امیلی،به خدا اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی،قسم میخورم خودم میکشمت.
النور یه نگاه وحشتناک بهم انداخت که باعث شد خودمو جمع کنم و صدام هم در نیاد.
_بچه ها بریم دیگه...باور کنید من نمیخوام کلاسم رو از دست بدم.
_وای سوفیا ، تو دیگه داری با این کارات اعصابمو خورد میکنی.
_النور اینقدر قر نزن ، من درسم واسم مهمه نمیخوام تو درسم ضعیف بشم.
النور بی صدا ، ادای سوفیا رو در آورد و آروم راه افتاد،سوفیا هم با شوخی به بازوش زد و کنارش قدم زد.منم خیلی آروم لبخند میزدم و تو خال خودم بودم و به سمت کلاس حرکت می کردم.
آرزو می کردم منم انرژی النور رو داشتم،از لحظه هام استفاده میکردم و خوش میگذروندم یا مثه سوفیا میتونستم راحت تمرکز کنم و حداقل به وسیله ی درسام یه امیدی پیدا کنم،ولی من الان چه امیدی برای زندگی دارم؟خودم هم نمیدونم.
⚫⚫⚫⚫⚫
دو تا کلاس خیلی سریع گذشت و من هم مثل همیشه با خودم کلنجار ‌میرفتم تا تمرکز کنم ولی به همه چیز و همه مس فکر کردم به جز درس.
سه تایی از کلاس بیرون اومدیم و به سمت بیرون راه افتادیم.
_بچه ها برنامتون بعد مدرسه؟
النور پرسید .
_مثل همیشه .
وای امیلی،این سوفیا خیلی با دوست پسرش پز میده .از الان بهت بگم که خودتو واسه کلافگی آماده کنی.هر روز دوست پسرش با ماشین خوشگلش میاد دنبالش.
سرمو انداختم پایین و لبخند زدم،خدایا این دو تا دختر خیلی با مزه هستن.
_خوب مگه چشه؟پسر به اون خوبی!آها!اونجاست.
_وای خدای من...
النور قر زد و محکم زد به پیشونیش، منم به سمت نگاه سوفیا برگشتم،وای خدای من ،نه !این واسه من زیاده!حداقل واسه امروز نه!....

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now