_خب زود تر میگفتی...
وبعد جلوتر از من به سمت در راه افتاد.
_هری ، کجا میری؟
فضای اطافمون آروم بود و از هری جوابی نشنیدم.
_هری استایلز ،با توام.
هری توفق کوتاهی کرد و به سرعت جوابم رو داد.
_میرم سوار ماشین بشم،تو که نمیخوای تا صبخ اینجا بمونی.
خدای من ... این پسر تکلیفش با خودش معلوم نیست.
با هودم زمزمه کردم.
_این یهو چش شد؟
هری در حالی که در ماشین رو باز میکرد،به من نگاه کرد.
_چیزی گفتی؟
از رفتارهای ناگهانیش شوکه شدم و دیگه نتونستم تحمل کنم.
_باید چیزی بگم؟
هری شونه هاش رو بالا انداخت.
_پس تکون بخور،سوار شو اگه ننیخوای کل راه رو پیاده بری.
_پسره ی اخمق.
زیر لبم زمرمه کردم و به سمت ماشین راه افتادم.
_امیلی،زیاد حرف میزنی!
_خفه شو هری...
کفشام ذو از روی زمین برداشتم و توی ماشین نشستم و با حرص در رو به هم کوبیدم.
هری ریز خندید و با یه دستش دنده رو تکون داد و با اون یکی دستش ماشیت رو کنترل کرد.
سرم رو به یکی از دستام تکیه دادم و با حالت کلافه و چشمای عصبانی به بیرون خیره شدم.بعد از چند دقیقه هری یکی از دستاش رو روی دستم گذاشت که باعث شد قیمت زیادی از عصبانیتم از بین بره.
هیچتکونی نخوردم .
فقط چشمام رو از روی جاده برداشتم و به هری نگاه کردم.
هری زیر چشمی بهم نگاهی انداخت و یه لبخند کوچک زد.
اما وال ذوی گونه هاش میگفن که داره قهقهه میزنه.
_چرا اینجوری بهم نگاه میکنی؟؟
_خودت میدونی...توخیلی بدجنسی.
هری دستش رو روی صورتم گذاشت و لپم رو کشید.
_وقتی عصبانی هستی،جذاب تر میشی کوچولو...
دستش رو به یه سمت دیگه هل دادم و سرم رو عقب کشیدم.
_دستت رو بکش...
هری بلند بلند خندید وباعث شد من هم بخندم.
ماشین وایستاد و من به بیرون نگاه کردم.
یه حسی مثه نارضایتی تو وجودم رشد کرد.
شاید نمیخواستم حتی واسه یه لحظه ازش جدا بشم.
YOU ARE READING
Pretty Hurts [Harry Styles]
Fanfiction"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضاحی داشتم،همه چی واسم داغون بود. اما هیچوقت نمیدونستم که یه نفر میتونه وارد حصارم بشه و تمام چیزی که اذیتم میکنه رو درمان کنه..."