part 64

426 35 2
                                    

_چی داری میگی؟
_گفتم پاشو بهت یاد بدم،به خدا کار سختی نیست...
لبخند کوچکی که رو لبم بود،پژمرده شد و تمام گلبرگ هاش رو از دست داد.
_نمیتونم...
هری جلوی نیمکت ،رو به روی من،روی پاهاش نشست و به من نگاه کرد.
یه اخم کوچولو که معلوم بود از ناراحتیه چشماش رو پوشونده بود.
_چرا؟!
_نمیدونم،خاطره ی جالبی از رقص ندارم...
هری روی پاهاش وایستاد و دست من رو گرفت و از روی نیمکت بلند کرد،یه دستم رو توی دستاش گرفت ،اون یکی دستم رو روی شونه اش گذاشت و دست خودش رو روی کمرم قرار داد.
_بعضی وقتا لازمه از همه چیز فرار کنی...حالا هم به حرف ها و کارایی که بهت میگم دقت کن که سریع یاد بگیری.
هری بهم یه مقداری رقص یاد داد و منم تمام سعیم رو کردم که یاد بگیرم.
خب راستش اولش افتضاح بود،حدود چهار،پنج باری پای هری رو له کردم،فکر نمیکنم چیزی ازش مونده باشه. :| (عزیزم...جسارتا ریدی به بنده خدا...)
هر دفعه که دردش میومد یه آخ کوچولو میگفت و بعد یه لبخند بزرگ تحویلم میداد،اما معلوم بود که الکیه.
هری بعد چند بار تمرین که به گمانم بدک نبود،گفت که آماده ام و دیگه وقتشه که بریم توی سالن.
توی سالن شلوغ بود و یه موسیقی ملایم پخش میشد،هری دستم رو گرفت و کشوند وسط سالن،سه تا زوج دیگه هم داشتن میرقصیدن،هری دستش رو گذاشت رو کمرم و یه دستم رو تو دستاش گرفت.
منم دست دیگم رو روی شونه اش قرار دادم و شروع کردم به مرور کردن هرچیزی که هری راجب رقص گفته بود.
تمام حواسم رو روی پاهام گذاشته بودم که نکنه جای بدی رو انتخاب کنه و دوباره پای هری رو داغون کنه.
اما بعد از ثانیه هری دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو به سمت بالا کشوند.
_هیچوقت سرت رو پایین ننداز،همیشه توی چشمای طرف مقابلت نگاه کن.
چشمام توی رنگ سبز چشمای هری قفل شد.
دیگه امکانش نیست که بتونم چشمام رو ازش بدزدم.
ناخودآگاه یه نوع لبخند خاص روی لبم نشست من حتی دلیلی واسش پیدا نکردم.
_کاشکی همیشه اینجوری بخندی،کاش همیشه خوشحال باشی.
با این حرف هری سرم رو پایین انداختم و لبخند روی لبم به یه خنده از ته دل تبدیل شد.
آهنگ تموم شد و هری با یه حرکت ساده منو تو بقلش کشوند و صدای ضربان قلبش رو بهم هدیه داد...
_فقط خدا میدونه که چقدر دلم واست تنگ شده بود...

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now