part 82

370 32 0
                                    

لیام خداحافظی کرد و سوفیا یه دستش رو روی شونم گذاشت.
_قوی باش،تو میتونی...
لبخند زد و بعد دور شد.
هری کمک کرد تا ویلیام رو سوار ماشین کنن.
چند لحظه منتظر واستاد و وقتی ماشین حرکت کرد،یه قدم به سمت عقب برداشت و واسشون دست تکون داد.
به من نزدیک تر شد و بهم لبخند زد.
_خوبی؟
سرم رو به علامت آره تکون دادم.
نه اینکه فقط بخوام خیالشو راحت کنم...
واقعا خوب بودم.
_چه حسی داری؟
توی چشماش نگاه کردم.
واقعا چه حسی داشتم؟
ههه...مثل همیشه،یه حس مخلوطه،یه خسی که باید توش بگردی تا بتونی تجزیش کنی.
خندیدم،یه خنده ی از ته دل.
به همه ی این احساسات عجیب خندیدم و بعد شروع کردم به بیان کردن حسم.
_خب...خلی خیلی خوشحال بودم که دوباره میبینمش،اما با دیدن وضعیتش ناراحت شدم.اما وقتی دیدم دوباره میتونه حرف بزنه انگار بال درآوردم.فکر کنم در کل حس خوبی باشه.احساس سبکی میکنم.دوست دارم پرواز کنم.
هری که سرش پایین بود و به کفشهاش خیره شده بود،لبخند زد و بعد با هیجان سرش رو بالا آورد،انگار که چیزی یادش اومده باشه.
_اصلا وقت نشد ازت بپرسم،دیدی اینجارو؟دیدی چه قشنگه؟
سرم رو چرخوندم و با کنجکاوی به رو به روم نگاه کردم.
_خب یه چیزایی توجهم رو جلب کرد ولی خوب نتونستم ببینم.
هری با شیطونی لبخند زد و‌گفت:
_بیا نشونت میدم!
دستم رو گرفت و به سمت ماشین کشوند.
پاهای کشیده ی خوش فرمش رو بلند کرد و روی کاپوت ماشین گذاشت و روی کاپوت وایستاد.
دستش رو به سمتم دراز کرد تا کمکم کنه.
اما من مطمئن نبودم.
به چشمای یاقوتیش با ترس نگاه کردم و به طرز شگفت انگیزی چشماش نرم شد و لبخند زد.
_گفته بودی از ارتفاع میترسی!
سرم رو به سرعت به بالا و‌پایین تکون دادم.
_بهم اعتماد کن،دستم رو بگیر و بیا این بالا،میخوام بهت نشون بدم که ارتفاع همیشه ترسناک نیست.
سرم رو که از خجالت پایین انداخته بودم،بالا آوردم.
_نترس امیلی،اتفاقی واست نمیوفته،من پیشتم.
آره...
اون درست میگه.
اون همیشه پیشمه...
همیشه وقتی حتی یه برخورد کوچیک هم باهام میکنه،باعث میشه تمام وجودم سرشار از اطمینان بشه.
من اونو رد نمیکنم.
بهش اعتماد دارم.

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now