part 37

506 45 0
                                    

سرمو انداختم پایین و ساکت موندم و لیام حرفاشو شروع کرد.
_امیلی من میخوام بهت یه اطمینان قوی بدم ، همیشه از طرز نگاهت معلوم بود که خودتو مقصر میدونی و عذاب وجدان داری،با اینکه هیچ چیز حتی تقصیر تو‌هم نبوده،ولی من میخوام اینو بهت بگم که...خب راستش آره،اولش ازت عصبانی بودم ،اگه اون دوست پسر یه روزت نبود،اون اتفاقا نمی افتاد،ولی بعدش که یکم فکر کردم،واقعیت رو دیدم،فهمیدم که هیچ کدوم از اون اتفاقا تقصیر تو نبود.خب الان از یه نظر ناراحتم ،چون الن خیلی اذیت شد،خیی درد کشید ،ولی از طرف دیگه واقعا خوش حالم که اون اتفاق افتاد،خب اگه اونجوری نمیشد،من از الن جدا نمیشدم و سوفیا رو نداشتم،تا قبل از اینکه سوفیا رو ببینم فکر میکردم همیشه با تمام وجودم عاشق الن بودم ولی وقتی با سوفیا آشنا ،متوجه این شدم
که هیچوقت اونجوری که سوفیا رو دوست دارم اونو دوست نداشتم،میتونم بگم من از اون دختر فقط خوشم میومد ولی با تمام قلبم عاشق سوفیا هستم و اینو هم بدون که تو ،توی این ماجرا هیچ نقشی نداشتی پس دلیلی نداره من ازت ناراحت باشم یا حتی نبخشمت.
لیام با تمام کلماتظ خیالمو زتحت کرد،یکی‌از دردهای بی درمونمو درمون کردو من میتونم یه دلیل واسه لبخند زدن داشته باشم.
_لیام!واقعا ازت ممنونم ،نمیدونم چی بگم!فقط خیلی متشکرم.
_نیازی به‌تشکر نیست.
یه لبخند کوتاه زدم و سرمو انداختم پایین.
_لیام؟چه بلایی سر الن اومد؟
با این حرفم لبخند شادی از‌روی صورت لیام محو شد و با چشمای متأسف نگاهم کرد.
_الن...خب...راستش...
یه سکوت طولانی بینمون جریان داره که داره با تک تک لحظه‌هاش منو میکشه.
_بعد از اینکه تو رفتی تا چند ماه ، ویلیام تو‌همون حالت بود،خیلی ناراحت بود.تا اینکه...یه روز ویلیام و الن میخواستند با هم حرف بزنند و ‌میرن یه جای خلوت...خب ما دقیقا نمیدونیم چی شد ولی فداش خبر دادن که الن...الن...که ت
الن دیگه بینمون نیست،اون مرده بود.
اوه خدای من ... الن ...همون دختر خوب و شیطون،من نمیتونم کلمه ها رو پیدا کنم،من الان چی باید بگم؟دوباره همون حس آشنا وجودمو پر کرد،انگار که امیدواری های لیام رو فراموش کرده بودم،دوباره حس گناه،حس عذاب،من نمیتونم...این خیلی زیاده...

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now