part 19

722 75 0
                                    

*فلش بک*
_ویلیام...
با صدای خفیفی اسمشو زمزمه کردم.
هنوز یه طرف صورتم بخاطر دست سنگینش میسوخت.
دندوناشو محکم رو هم فشار میداد و دستاشو از عصبانیت مشت کرده بود.
دقیقا مثل یه مجسمه بی حرکت وایستاده بودم.
سرشو آروم نزدیک صورتم کرد و برد کنار گوشم و یه چیزایی زمزمه کرد.
_امیلی.....فکر کردی کی هستی؟خودتو زیاد دست بالا نگیر،تو یه دختر کوچولوی ساده و احمقی که با چند تا کلمه کوچولو رام میشه...خیلی زیادی روتو زیاد کردی،اگه من جات بودم با دم شیر بازی نمیکردم ولی حالا که خودتو انداختی تو بازی ، خودتو خوب آماده کن چون یه بازی غول آسا در پیش داریم.
آروم و بی صدا گریه میکردم.
بارون اشکهام صورتمو غرق کرده بود.
آروم سرشو عقب برد و مستقیم تو چشمام نگاه کرد.
یه لبخند مرموز و یه چشمک زد.
خیلی آهسته دور شد.
اینقد دور شد که دیگه چشام نمیدیدش.
افتادم رو زمین و صدای هق هقم تا آسمون رفت...
دیگه جونی واسم نمونده بود....
چرا؟!؟؟؟
چرا من؟!!؟!
چقد دوست دارم همه ی اینا یه خواب باشه و وقتی بیدار میشم دوباره همون صورت مهربون ویل رو ببینم.
خدایا!!!!
دوباره نه !!!!
دوباره دردسر!!!....
.
.
.
.
.
چشامو که باز کردم.
اتفاقای دیشب رو یبار با خودم مرور کردم.
بدترین روزی که داشتم...
نمیدونم چجوری و با چه حالی خودمو رسوندم خونه.
از خونه فقط چهره ی نگران مامانم و دلداری های دلسوزانش یادم میاد.
اینکه میگفت چرا دیر اومدی و به همه جا زنگ زده تا بفهمه کجام ولی خبری نبوده.
°تو یه دختر ساده و احمقی...°
°یه بازی غول آسا در پیش داریم°
صدای ویلیام همش تو گوشم میپیچید گوشامو محکم گرفتم تا صداشو نشنوم ولی صداش از سرم بیرون نمیرفت...

Pretty Hurts [Harry Styles]Where stories live. Discover now