😈°Karma Is a Bitch°😈

By SilverBunny6104

433K 81.1K 14.8K

بکهیون نوجوون نمیدونست که هر عملی یه عکس العملی داره... شاید اگه میدونست وقتی چانیول 15 ساله با اون چشم های... More

🌸Author note🌸
😈 •S 1: Chapter 1•😈
😈 •S 1: Chapter 2•😈
😈 •S 1: Chapter 3•😈
😈 •S 1: Chapter 4•😈
😈 •S 1: Chapter 5•😈
😈 •S 1: Chapter 6•😈
😈 •S 1: Chapter 7•😈
😈 •S 1: Chapter 8•😈
😈 •S 1: Chapter 9•😈
😈 •S 1: Chapter 10•😈
😈 •S 1: Chapter 11•😈
😈 •S 1: Chapter 12•😈
😈 •S 1: Chapter 13•😈
😈 •S 1: Chapter 14•😈
😈 •S 1: Chapter 15•😈
😈End of First season😈
❣️××توجه ××❣️
♻️ •S 2: Chapter 1•♻️
♻️ •S 2: Chapter 2•♻️
♻️ •S 2: Chapter 3•♻️
♻️ •S 2: Chapter 4•♻️
♻️ •S 2: Chapter 5•♻️
♻️ •S 2: Chapter 6•♻️
♻️ •S 2: Chapter 7•♻️
♻️ •S 2: Chapter 8•♻️
♻️ •S 2: Chapter 9•♻️
♻️ •S 2: Chapter 10•♻️
♻️ •S 2: Chapter 11•♻️
♻️ •S 2: Chapter 12•♻️
♻️ •S 2: Chapter 13•♻️
♻️ •S 2: Chapter 14•♻️
♻️ •S 2: Chapter 15•♻️
♻️ •S 2: Chapter 16•♻️
♻️ •S 2: Chapter 17•♻️
♻️ •S 2: Chapter 18•♻️
♻️ •S 2: Chapter 19•♻️
♻️ •S 2: Chapter 20•♻️
♻️ •S 2: Chapter 21•♻️
♻️ •S 2: Chapter 22•♻️
♻️ •S 2: Chapter 23•♻️
♻️ •S 2: Chapter 24•♻️
♻️ •S 2: Chapter 25•♻️
♻️ •S 2: Chapter 26•♻️
♻️ •S 2: Chapter 27•♻️
♻️ •S 2: Chapter 28•♻️
♻️ •S 2: Chapter 29•♻️
♻️ •S 2: Chapter 30•♻️
♻️ •S 2: Chapter 31•♻️
♻️ •S 2: Chapter 32•♻️
♻️ •S 2: Chapter 33•♻️
♻️ •S 2: Chapter 34•♻️
♻️ •S 2: Chapter 35•♻️
♻️ •S 2: Chapter 36•♻️
♻️ •S 2: Chapter 37•♻️
♻️ •S 2: Chapter 38•♻️
♻️ •S 2: Chapter 39•♻️
♻️ •S 2: Chapter 40•♻️
♻️ •S 2: Chapter 41•♻️
♻️ •S 2: Chapter 42•♻️
♻️ •S 2: Chapter 43•♻️
♻️ •S 2: Chapter 44•♻️
♻️ •S 2: Chapter 45•♻️
♻️ •S 2: Chapter 46•♻️
♻️ •S 2: Chapter 47•♻️
♻️ •S 2: Chapter 48•♻️
♻️ •S 2: Chapter 49•♻️
♻️ •S 2: Chapter 50•♻️
♻️ •S 2: Chapter 51•♻️
♻️ •S 2: Chapter 52•♻️
♻️ •S 2: Chapter 53•♻️
♻️ •S 2: Chapter 54•♻️
♻️ •S 2: Chapter 55•♻️
♻️ •S 2: Chapter 56•♻️
♻️ •S 2: Chapter 58•♻️
♻️ •S 2: Chapter 59•♻️
♻️ •S 2: Chapter 60•♻️
♻️ •S 2: Chapter 61•♻️
♻️ •S 2: Chapter 62•♻️
♻️ •S 2: Chapter 63•♻️
♻️ •S 2: Chapter 64•♻️
♻️ •S 2: Chapter 65•♻️
♻️ •S 2: Chapter 66•♻️
♻️ •S 2: Chapter 67•♻️
♻️ •Final Chaper•♻️
🍕مصاحبه با کاراکترها 🍕

♻️ •S 2: Chapter 57•♻️

4.9K 876 102
By SilverBunny6104

تو زندگی همه ادم ها یه چیزهایی هست که فکر میکنند محاله هیچوقت بهش دست بزنن...مثلا سهون میدونست که بکهیون دیگه محاله حداقل توی این زندگی تصمیم بگیره حتی برای شوخی هم شده رقص میله بره...یا میدونست دیدن لوهان توی یه دستشویی سر راهی از همون محالات بود...و برای خودش...این محالات زیاد نبودن اما مسلما یکیشون تصویر خودش در حال شستن ظرفها با پیشبند گل گلی اونم وقتی توی خونه ای که داره توش یه اهنگ سنتی چینی پخش میشه بود...ولی ظاهرا عشق ادم رو به کارهای احمقانه ای وادار میکرد...مادربزرگ لوهان به پسرهای تمیز و مرتب و حرف گوش کن علاقه زیادی داشت و بعد از اون فاجعه کاندومی که سهون مجبور شده بود برای جمع کردنش تقریبا تو ده دقیقه نه تا دروغ سرهم کنه، برای کسب رضایت و علاقه اون پیرزن شیطانی حاضر بود حتی دوتا بچه هم به دنیا بیاره خونه داری که چیزی نبود...اهی کشید و بشقاب تو دستش رو بعد از اب کشی جا داد توی جاظرفی و بعد از کندن اون پیشبند خاک به سر از خودش ، چرخید سمت لوهانی که چهارزانو روی صندلی اشپزخونه نشسته بود و با یه تمرکز بچگونه داشت با گوشیش بازی میکرد...پسر کوچیکتر فقط چون خجالت زده بود که سهون به این کارها مجبور شده اومده بود همراهیش کنه ولی بعد از چند دقیقه طوری حواسش پرت بازیش و البته ماموریت برق انداختن صفحه گوشیش اونم هر پنج دقیقه یه بار شده بود که کلا دوست پسر ظرف شورش رو فراموش کرده بود.

-مادربزرگت خوابید؟

سهون بعد از خشک کردن دست هاش با لحن پر منظوری پرسید و نگاه لوهان برای کسری از ثانیه از گوشیش کنده شد.

-صدای اهنگ میاد...پس یعنی بیداره و منتظره برم باهاش بخوابم...

لبهای سهون خط شدن. اون وقتی به لوهان پیشنهاد اومدن به خونه اش رو داده بود تقریبا روز قبلش با تصور تمام نقاطی که توش میخواد اون گربه کوچولو رو با رعایت موارد بهداشتی به فاک بده هفت هشت باری مجبور شده بود بره حموم و دوش اب سرد بگیره، ولی فکر میکرد وقتی لوهان بیاد حداقل بتونه دو قلم از فانتزی هاش رو عملی کنه اما این چند روزه نه تنها هیچ فانتزی ای واقعی نشده بود بلکه مثل یه کابوس گذشته بود...

لوهان جلوش با شلوارک های کوتاه و لباس هایی که در عین سادگی در حد مرگ کیوتش میکردن چرخ میزد. مدام میرفت حموم و با لپهای گل انداخته برمیگشت...وقتی میدید سهون نگاهش میکنه لبخندهای معصوم و خجالتی میزد و صادقانه اگه این وضع ادامه پیدا میکرد سهون یا کور میشد یا انقدر قبض اب خونه بالا میرفت که بی پول میشد...

چون هربار که لوهان از حموم درمیومد هم زمان یه چیزی اون پایین مایین ها بیدار میشد و سهون بعدش باید میرفت توی حموم...به طور کل شرایط سختی رو داشت تحمل میکرد و خودشم باورش نمیشد اوه سهونی که یه زمانی حداقل هفته ای چهار بار سکس داشته الان نیم ماهه فقط خودش بوده و دستش...حس میکرد دیکش هم کم کم داره ازش ناامید میشه...

با تردید رفت سمت میز و خم شد و بوسه ارومی روی گردن سفید لوهان کاشت و باعث شد پسر کوچیکتر لرزه ای بره و با چشم های مظلوم نگاهش کنه.

-مامان بزرگت نمیخواد بذاره یه شب رو حداقل بیای پیش من بخوابی؟

اروم پرسید و لبهای لوهان یه کم خط شدن.

-فکر میکنه تو از اون پسرهای خرابی که صدتا مریضی دارن...از این پسر خرپولها که هی دخترها رو حامله میکنن بعد زورشون میکنن بچه رو سقط کنه و میرن مورد بعدی...از این مدل خرپول های تو سریالها...

سهون با یه نگاه بی حس فقط تونست پلک بزنه. نمیفهمید چطور مادربزرگ لوهان بعد از دیدن کاندوم هاش همچین فکری کرده...شاید اون پیرزن کاربرد کاندوم رو نمیدونست چون اگرچه که سهون با خیلی ها میخوابید اما انقدر ابله نبود که همه رو حامله کنه.

-اول اینکه من سوپرمن نیستم که با هرکی خوابیدم حامله شه...دوم اینکه الان کجای من شبیه پسرهای خرپول خوش گذرونه؟ الان فقط شبیه یکی ام اونم کوزته! کوزت! و سوم اینکه مامان بزرگت سریالهای کدوم شبکه رو میبینه؟

لوهان اروم خندید و از پشت میز بلند شد و بوسه ارومی روی گونه دوست پسرش گذاشت.

-میدونم سهونا...من راجبت اینجوری فکر نمیکنم...مهم نیست قبلا چه جوری بودی....ولی نمیتونم باهاش بحث کنم...اونجوری بیشتر لج میکنه...یه کم دیگه تحمل کنی تموم میشه...میرم بخوابم...تو هم زود بخواب...

لوهان با ارامش گفت و یه بوسه اروم اینبار روی لبهاش زد و بعد از اشپزخونه بیرون رفت و سهون با پوچی تا لحظه اخر نگاهش رو روی باسن پسر کوچیکتر نگه داشت و بعد یه نفس عمیق کشید. به محض اینکه صدای بسته شدن در اتاق اومد اهنگ هم قطع شد و سهون از زرنگی اون پیرزن حس کرد میخواد خودش رو توی سینک غرق کنه. با اخم های تو هم راه افتاد سمت اتاق خواب خودش و کفری در اتاق رو به هم کوبید و خودش رو درست شبیه یه بچه لنگ دراز نق نقو پرت کرد روی تخت و چند باری هم پاهاش رو کوبید روی ملافه ها تا حرصش خالی بشه.

شاید بهتر بود فقط حواس خودش رو پرت کنه...واقعا وقتی مجبور میشد خودش کار خودش رو راه بندازه حس گهی بهش دست میداد. دستش رو دراز کرد و گوشیش رو از روی عسلی قاپید. بکهیون همیشه خوب حواسش رو پرت میکرد پس تصمیم گرفت به دوستش پیام بده و حالش رو بپرسه تا شاید فکرش از لوهان جدا بشه.

"بیداری؟"

پیامش رو ارسال کرد و هنوز شستش بی حرکت نشده بود که بکهیون جواب داد.

"اره چی شده؟"

سهون با لبهای اویزون روی تخت غلتی زد.

"مامان بزرگ لو گند زده تو کل نقشه هام...نشد هیچ کاری کنیم..."

بعد این پیام بکهیون چند لحظه جواب نداد و وقتی پیامش اومد سهون پوکر شد.

"یعنی تمام این مدت حتی یه انگشتش هم نکردی؟"

با تشکر از بکهیون حالا تصور اینکه با لوهان اینکار رو کنه از جلوی چشمش کنار نمیرفت.

"نه لعنتی. حتی بوسشم درست حسابی نکردم. فقط انقدر تو حموم جق زدم که منتظرم فردا از چاهش دو سه تا از بچه هام بیان بیرون."

کفری تایپ کرد و بعد بکهیون جواب نداد و عصبی ترش کرد.

"عوضی دارم باهات حرف میزنما کدوم گوری رفتی."

"هیچی داشتم یه چی برات اماده میکردم. :) "

و قبل از اینکه سهون بتونه به اینکه بکهیون داشته چی اماده میکرده فکر کنه ، یهو چند تا عکس براش ارسال شد که به محض باز کردنشون سهون به گه خوردن افتاد. همشون عکسهای لوهان بودن که بکهیون تو داغون کننده ترین حالت ها از دوستش گرفته بود و سهون حتی اگه نمیخواست هم داشت حالی به حالی میشد.

"تو یه حرومزاده لجنی بیون بکهیون!"

با حرص پیامش رو سند کرد ولی در جواب یه مشت گیف و فیلم کوتاه که رسما دست کمی از پورن نداشتن گرفت و خب دیگه همسایه پایینیش کاملا بعد اینها بیدار بود.

بعد از یه خروار فحش بکهیون رو بلاک کرد و با چرخیدن سرش رو کرد توی بالشش اما این فقط باعث شد پایین تنه اش تیر بکشه و سهون از جا بپره. دیکش انگار زیاد از حد این روزها فعال شده بود...این سرعت دیگه غیر قابل باور بود...تقریبا نیم ساعت تمام دردش رو تحمل کرد و روی تختش غلت زد. حتی چندتایی هم شنا رفت ولی نتیجه ای نگرفت و اخرش تمام سلولهای بدنش به درجه "فاک دیس شت" رسیدن و با عصبانیت محض از روی تخت پایین پرید و رفت سمت در و نوک پا نوک پا خودش رو به اتاق مهمان که لوهان و مادربزرگش توش خواب بودن رسوند و خیلی اروم در رو باز کرد. صدای خروپف های اروم مادربزرگ لوهان بهش جرات بیشتری برای نزدیکتر رفتن داد. سمتی از تخت که لوهان خواب بود ایستاد و چند لحظه تو سکوت نگاهش کرد و بعد اروم دستش رو بین موهای نرم پسر غرق خواب برد و تکون داد و چشم های لوهان سریع باز شدن. خوابش همیشه سبک بود.

لوهان با گیجی بهش خیره شد و سهون یه نفس عمیق کشید.

-امشب پیش من میخوابی...

اروم زمزمه کرد و بعد بی توجه به گشاد شدن چشم های خواب الود لوهان یهو دستش رو برد زیر کمر پسر روی تخت بالا کشیدش و تقریبا لوهان رو انداخت روی شونه اش و بی توجه به نفس نفس زدن های شوکه پسر کوچیکتر سریع از اتاق رفت بیرون و برگشت به اتاق خودشون و بعد لوهان رو طوری که انگار عروسک خرسیش رو فقط از اتاق بغلی اورده گذاشت روی تخت خودش و چرخید و در رو بست.

لوهان مات و مبهوت و شوکه از اتفاقی که افتاده وسط تخت نشسته بود و فقط پلک میزد و نگاهش میکرد.

-خ...خل شدی؟

پسر کوچیکتر بعد از چند ثانیه بالاخره زبونش رو تونست برای حرف زدن حرکت بده ولی سهون فقط خیره نگاهش کرد و بعد یهو اومد جلو و با خم شدن سریع روش و وصل کردن لبهاشون پسر کوچیکتر رو روی تخت دراز کش کرد.

حتی قصد اینکه به لوهان اجازه اعتراض بده رو نداشت. اونها توی رابطه بودن و این حقش بود... و میدونست لوهان هم ناراضی نیست. تقریبا چند دقیقه بعدی فقط بی وقفه پسر روی تخت رو بوسید و به دستهاش اجازه داد به هرجای بدنش که میخوان سفر کنن و بعد اروم عقب نشینی کرد تا دوتاشون نفس بگیرن. چشم های بسته شده لوهان اروم باز شدن و بهش خیره شدن.

-نمیتونم بیشتر صبر کنم!

با جدیت گفت و باعث شد پسر کوچیکتر خجالت زده نگاهش رو بچرخونه.

-ولی مامان بزرگم...

-برام مهم نیست...

18+#########

عصبی زمزمه کرد و بلیزش رو از سر دراورد و بعد با سرعت پایین بلیز پسر کوچیکتر رو گرفت و بالا کشیدش و همینطور که از تنش خارجش میکرد به حرف اومد.

-دوش تازه گرفتم...اما اگه خوشت نمیاد میتونم دوباره...

-مشکلی ندارم...

لوهان معذب بدون نگاه به چشم هاش لب زد و باعث شد سهون بی اراده لبخند بزنه. میدونست پسر کوچیکتر هم عین اون داره سعی میکنه برای حفظ این رابطه خودش رو تغییر بده و این براش خیلی خوشحال کننده بود.

همینطور که اروم دستش رو روی قفسه سینه لوهان سر میداد خم شد سمت گردنش و با تردید بوسه ای به زیر گلوش زد و وقتی لوهان ممانعت نکرد بوسه اش رو عمیقتر کرد. این تقریبا اولین مارکی میشد که داشت روی پوست دوست پسرش میکاشت و حس میکرد رو ابرهاست.

لوهان با حس کشیده شدن محکم پوستش توی دهن سهون ناله خفه ای به خاطر سوزشش کرد و دستهاش اروم روی بازوهای لخت پسر بزرگتر نشستن.

دست های سهون زیادی بی پروا شده بودن...و لبهاش تقریبا داشتن همه جای پوستش رو شکار میکردن. موفق شد صداش رو تا وقتی که زبون سهون روی قفسه سینه اش کشیده شد تو خودش نگه داره اما بعد از اون حس داغی ای که روی سینه اش پخش شد دیگه کنترلش رو از دست داد و یه ناله خفه کرد.

سهون روی پوستش نیشخندی زد و بعد دستش رو با پرویی تمام یهو وارد شلوارک پسر کوچیکتر کرد و باعث شد لوهان از جا بپره.

-یا...

اعتراض خفه اش کاملا بی تاثیر بود. دست سهون روی خصوصی ترین عضو بدنش جا گرفت و مشغول لمسش شد و لوهان یه نفس عمیق کشید و بی اراده عضله های سفت شده اش رو شل کرد. خب بهرحال اگه میخواست صادق باشه مدت ها بود که سکس نداشت و حسابی هیجان زده بود...و شاید اگه انقدر اعتماد به نفس پایینی نداشت تا حالا پنجاه باری خودش رو پاپیون زده تقدیم سهون کرده بود...ولی خوشبختانه از این افکارش فقط بکهیون با خبر بود و لازم نبود نگران لو رفتنشون باشه چون میدونست دوستش تا خودش نخواد چیزی به کسی نمیگه...ولی خب این به این معنا نبود که بکهیون با دونستن فکرهاش دست به کاری نمیزنه و این هم مسئله ای بود که لوهان خوشبختانه کاملا ازش بیخبر بود.

سهون بعد از چند لحظه که لوهان توشون خیلی حرفه ای داشت سعی میکرد جلوی ناله هاش رو بگیره یا حداقل نذاره زیاد بالا برن یهو تصمیم گرفت بازی کردن دیگه بسه و نتیجه اش شلوارک دوست پسر وحشت زده اش شد که یهو به سمت دیگه اتاق پرواز کرد و خورد به دیوار و افتاد پایین و لوهان سعی کرد ذهنش رو از اینکه الان سمت دیگه اتاق یه شلوار افتاده و نیاز به تا شدن داره منحرف کنه و روی عضله های سهون که نیاز به لمس شدن داشتن تمرکز کنه. دوست پسرش حالا دیگه بین پاهاش جا گرفته بود و داشت سعی میکرد با اویزون شدن از توی کشو کاندوم دربیاره و لوهان نمیدونست به این حجم از هول بودن بخنده یا نه. بالاخره دست سهون به یه بسته کوفتی رسید و تقریبا نعره زد "یسسسس!" و باعث شد لوهان وحشت زده دستش رو بکوبه روی دهن پسر بزرگتر و بعد دوتاشون تقریبا یه دقیقه به همون حالت خشک شدن و گوشهاشون رو برای شنیدن هر صدایی تیز کردن ولی به محض اینکه مطمئن شدن مادربزرگ لوهان هنوز خوابه سهون بسته کاندوم رو با دندون جر داد و قبل از اینکه لوهان بتونه ادای خجالت کشیدن در بیاره اماده جلوش بود. دست سهون با احتیاط و البته با همراهی یه نیش باز گنده و احمقانه روی رون هاش کشیده شد و بعد یه کم واردش شد و لوهان اه ارومی کشید. که با بی ملاحضگی سهون تو اروم جلو رفتن یه کم بعد تبدیل به چند تا ناله دردناک شده بود.

-ایییی...مامان بزرگم یه چی میدونست نمیذاشت باهات تنها بشم...

بعد از اینکه سهون تصمیم گرفت مثلا به اندازه کافی اماده اش کرده عصبی گفت و دوست پسرش فقط نیشخند زد و روش خم شد.

-اتفاقا اینا همش تقصیر مامانبزرگته...وگرنه میخواستم بات خیلی اروم جلو برم...

سهون با نیشخند گفت و قبل از اینکه لوهان بتونه یه جواب براش جور کنه کامل واردش شد و پسر کوچیکتر مجبور شد دو دستی دهن خودش رو بچسبه تا جیغش بالا نره.چشم هاش پر شده بود و واقعا دلش میخواست بتونه یه لگد به ساق پای سهون و یا شایدم تخم هاش بندازه. ولی سهون اروم نوک بینیش رو بوسید و طوری بهش خیره شد که تمام عصبانیت پسر کوچیکتر محو شد.

سهون اروم انگشت هاشون رو تو هم حلقه کرد و بعد شروع به حرکت کرد و باعث شد پسر کوچیکتر پلکهاش رو چند لحظه برای عادت کردن به حس تازه ای که داشت روی هم فشار بده... و لحظات بعدی طوری گذشت که صادقانه جفتشون دیگه هیچ اهمیتی نمیدادن که هر لحظه ممکنه مادربزرگ لوهان جارو به دست بیاد تو اتاق و احتمالا دیک سهون رو از باسن نوه طفل معصومش بکشه بیرون و با قیچی ببره. سهون تقریبا تمام نقاط بدنش رو قرمز کرده بود و گند کشیده بود به کل تخت و لوهان داشت به این واقعیت وقتی پسرها راست میکنن دیکشون کنترل بدنشون رو میگیره دستش ایمان قلبی میاورد چون ذره ای اهمیت به گندی که زده بودن نمیداد.

###########

-میتونم ببرمت حموم...اما صبر کن نخاعم به حالت قبلیش برگرده...

سهون بعد از اینکه خودش رو انداخت روی تخت کنارش نفس زنان گفت و لوهان بی حال خندید.

-اونی که باید اه و ناله کنه به نظرت من نیستم اوه سهون؟

با لبخند گفت و سهون چرخید سمتش.

-نذار از ذلتی که این مدته کشیدم برات بگم...

لوهان دوباره خندید. بدنش عرق کرده بود و حس میکرد بو میده...ملافه ها کثیف شده بودن و اتاق هم بوی سکس گرفته بود...اما در حدی که بخواد موهاش رو چنگ بزنه و هیستریک بشه عصبی نبود...

-بکهیون چرا یه عالمه عکس از کون و باسن و ترقوه های تو ،تو گوشیش داره؟

سهون یه دفعه با اخم پرسید و پسر کوچیکتر شوکه چرخید سمتش.

-هاه؟

امشب واسه زجر دادنم کلی عکس برام سند کرد...

لوهان با چشم های درشت شده پلک زد و فقط تونست دهنش رو باز و بسته کنه. سهون از دیدن حالت پسر کنارش خنده ای کرد و بیحال سر تکون داد.

-عیبی نداره...منم عکس های لخت چانیول رو براش میفرستم بعدا انتقام میگیرم...اگه بگردم شاید عکس از دیکش هم بتونم گیر بیارم...یه بار تو جرات حقیقت مجبور شد عکس بگیره بفرسته توی گروه دانشگاه...

-شماها روانی اید!

لوهان با لحن وارفته ای گفت و دوست پسرش فقط خندید.

-قراره فعلاها این روانی رو تحمل کنی بیبی...پس عادت کن...

و بعد بلند شد و با نیش باز رفت سمت حموم تا مطمئن شه اونجا به حد کافی برای دوش گرفتن دوست پسر وسواسیش تمیز هست و لوهان که هنوز تو شوک عکس های گوشی بکهیون بود شوک دوم رو با دیدن مارچ نظامی لختی که سهون جلوش رفت خورد...حتی اگه نمیخواست درمان بشه و نمیتونست هم دیگه باید میشد...چون بهرحال انگار قرار بود با مشکلات روحی جدیدی تو این رابطه مواجه بشه...

Continue Reading

You'll Also Like

78.2K 28.5K 52
🕯️COMPLETED🕯️ روزهای با تو بودن، دیگه برای من قابل لمس نیست و انگار تمام اون روزها رویا بودن، تمام اون روزها خوابِ شیرینِ من در انتهای یک روزِ سرشا...
15.7K 4.1K 64
وکیل دو کیونگسو مجبوره برای گرفتن انتقام از کسی که کل زندگیش رو نابود کرده، وارد باندِ غول مافیایی کره جنوبی، یعنی «لرد کیم کای» بشه! اینکه چطور وار...
57K 13.8K 46
احساس گناهی که بخاطرش راضی به ازدواج با اون مرد شده بود، باعث میشد زندگیش بطور کامل عوض بشه. راضی شد کنار کسی زندگی کنه که تمام فکرش رو انتقام و نفرت...
5.3K 1.4K 33
اینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.