😈°Karma Is a Bitch°😈

由 SilverBunny6104

433K 81.1K 14.8K

بکهیون نوجوون نمیدونست که هر عملی یه عکس العملی داره... شاید اگه میدونست وقتی چانیول 15 ساله با اون چشم های... 更多

🌸Author note🌸
😈 •S 1: Chapter 1•😈
😈 •S 1: Chapter 2•😈
😈 •S 1: Chapter 3•😈
😈 •S 1: Chapter 4•😈
😈 •S 1: Chapter 5•😈
😈 •S 1: Chapter 6•😈
😈 •S 1: Chapter 7•😈
😈 •S 1: Chapter 8•😈
😈 •S 1: Chapter 9•😈
😈 •S 1: Chapter 10•😈
😈 •S 1: Chapter 11•😈
😈 •S 1: Chapter 12•😈
😈 •S 1: Chapter 13•😈
😈 •S 1: Chapter 14•😈
😈 •S 1: Chapter 15•😈
😈End of First season😈
❣️××توجه ××❣️
♻️ •S 2: Chapter 1•♻️
♻️ •S 2: Chapter 2•♻️
♻️ •S 2: Chapter 3•♻️
♻️ •S 2: Chapter 4•♻️
♻️ •S 2: Chapter 5•♻️
♻️ •S 2: Chapter 6•♻️
♻️ •S 2: Chapter 7•♻️
♻️ •S 2: Chapter 8•♻️
♻️ •S 2: Chapter 9•♻️
♻️ •S 2: Chapter 10•♻️
♻️ •S 2: Chapter 11•♻️
♻️ •S 2: Chapter 12•♻️
♻️ •S 2: Chapter 13•♻️
♻️ •S 2: Chapter 15•♻️
♻️ •S 2: Chapter 16•♻️
♻️ •S 2: Chapter 17•♻️
♻️ •S 2: Chapter 18•♻️
♻️ •S 2: Chapter 19•♻️
♻️ •S 2: Chapter 20•♻️
♻️ •S 2: Chapter 21•♻️
♻️ •S 2: Chapter 22•♻️
♻️ •S 2: Chapter 23•♻️
♻️ •S 2: Chapter 24•♻️
♻️ •S 2: Chapter 25•♻️
♻️ •S 2: Chapter 26•♻️
♻️ •S 2: Chapter 27•♻️
♻️ •S 2: Chapter 28•♻️
♻️ •S 2: Chapter 29•♻️
♻️ •S 2: Chapter 30•♻️
♻️ •S 2: Chapter 31•♻️
♻️ •S 2: Chapter 32•♻️
♻️ •S 2: Chapter 33•♻️
♻️ •S 2: Chapter 34•♻️
♻️ •S 2: Chapter 35•♻️
♻️ •S 2: Chapter 36•♻️
♻️ •S 2: Chapter 37•♻️
♻️ •S 2: Chapter 38•♻️
♻️ •S 2: Chapter 39•♻️
♻️ •S 2: Chapter 40•♻️
♻️ •S 2: Chapter 41•♻️
♻️ •S 2: Chapter 42•♻️
♻️ •S 2: Chapter 43•♻️
♻️ •S 2: Chapter 44•♻️
♻️ •S 2: Chapter 45•♻️
♻️ •S 2: Chapter 46•♻️
♻️ •S 2: Chapter 47•♻️
♻️ •S 2: Chapter 48•♻️
♻️ •S 2: Chapter 49•♻️
♻️ •S 2: Chapter 50•♻️
♻️ •S 2: Chapter 51•♻️
♻️ •S 2: Chapter 52•♻️
♻️ •S 2: Chapter 53•♻️
♻️ •S 2: Chapter 54•♻️
♻️ •S 2: Chapter 55•♻️
♻️ •S 2: Chapter 56•♻️
♻️ •S 2: Chapter 57•♻️
♻️ •S 2: Chapter 58•♻️
♻️ •S 2: Chapter 59•♻️
♻️ •S 2: Chapter 60•♻️
♻️ •S 2: Chapter 61•♻️
♻️ •S 2: Chapter 62•♻️
♻️ •S 2: Chapter 63•♻️
♻️ •S 2: Chapter 64•♻️
♻️ •S 2: Chapter 65•♻️
♻️ •S 2: Chapter 66•♻️
♻️ •S 2: Chapter 67•♻️
♻️ •Final Chaper•♻️
🍕مصاحبه با کاراکترها 🍕

♻️ •S 2: Chapter 14•♻️

4.5K 969 112
由 SilverBunny6104

-اوه بالاخره اومدی؟

بکهیون با محض جا گرفتن باسن کیونگ روی صندلی و پشت میز تقریبا داد زد و باعث شد لوهان یه نگاه تقریبا ناراضی با حالت "چرا برای یه بارم که شده عین ادم زندگی نمیکنی؟ " بهش بکنه که البته به یه ناحیه خاص دوستش بود ...چون خب این نگاه ها دیگه تکراری شده بودن و اگه جواب میدادن الان بکهیون به جای اینکه جلوی بلیزش یه لکه هات چاکلت باشه باید عین یه نوزاد برق میزد و بوی خوش میداد...

کیونگ سو با یه حالت درمونده سر تکون داد و بعد دستش رو به سمت لوهان دراز کرد.

-دو کیونگ سو... از اشناییت خوشبختم... بکهیون زیاد یادت میکنه!!! یعنی در واقع یه بند یادت میکنه...خیلی دوستت داره...

با خنده گفت و بعد که متوجه نگاه منظور دار لوهان به دستش شد سریع دستش رو عقب برد و از توی کیفش یه بسته دستمال مرطوب دراورد و با دقت دستش رو باهاش تمیز کرد و بعد باز جلو اوردش.

از چشم های لوهان حالا داشت قلب بیرون میزد و صورت بکهیون حالتی شده بود که انگار میخواد به خاطر این خود شیرینی کیونگ روی میز بالا بیاره و بعد همون میز رو تو فرق سر کیونگ بکوبه.

-بک راجب شرایطت بهم گفته بود...

کیونگ با لبخند گفت و لوهان اینبار مشتاقانه دستش رو گرفت. نیشش از این حرفها کاملا باز شده بود و اصلا متوجه لحن منظور دار کیونگ و حالت مضطرب بکهیون نبود.

-واقعا؟ چی؟

بعد از اینکه با حالت پر احساسی که هیچوقت نصیب بکهیون نمیشد دست کیونگ رو فشرد پرسید و باعث شد دوستش با حرص چشماش رو تو کاسه بچرخونه و بعد یه چشم غره به کیونگ بره تا بهش بفهمونه نباید حرف چرتی از دهنش بیرون بیاد.

-چیز خاصی که نه... فقط اینکه یه کم رو تمیزی حساسی و اینا...

کیونگ با لحن معذبی خیلی سریع دروغ گفت چون اگه میخواست غرغر هایی رو که بکهیون راجب دوستش کرده الان براش ردیف کنه مطمئن بود که احتمالا توسط گوینده اون خبرها توی همین کافه چال میشه و خب کیونگ اصلا مایل به مرگ نبود...حداقل نه تا وقتی که از لحاظ تکنیکی هنوز باکره محسوب میشد و ارزوی خیلی چیزها به دلش بود!

لوهان لبخند کمرنگی از حرفش زد و سر تکون داد. اونقدرها باهوش و هفت خط نبود که بخواد چیزی رو حدس بزنه یا به دل بگیره...و البته حتی اگه بکهیون پشتش بد میگفت ته دلش بهش حق میداد.

-مرسی که درک میکنی...

با لحنی که زیادی مظلوم بود گفت و کیونگ بعد یه نگاه مهربون به پسر روبروش خنده ای کرد.

-بیخیال...همه ماها حساسیت های عجیب خودمون رو داریم...مال تو زیادم بد نیست... واقعیت هم اینه که داریم تو یه دریا از میکروب شنا میکنیم...فقط بهشون عین تو توجه نشون نمیدیم...

-میگم میشه دست از لاس زدن بردارید و منم ادم حساب کنید؟

بکهیون یه دفعه با لحن معترضی گفت و نگاه کیونگ و لوهان با یه اخمی که انگار روی صورت جفتشون کپی پیست شده بود چرخید سمتش.

-چیه؟ اوردم با هم اشناتون کنم نه اینکه تو مراسم "بکهیون رو بگیریم به تخمای فسقلیمون" شرکت کنم...

بکهیون با حرص غرغر کرد و کیونگ بعد یه پوف به گارسون اشاره کرد و لبخونی کرد هات چاکلت و بکهیون چشم هاش رو با دیدن این کار چرخوند.

-از وقتی خرپول داری میشی هی دهنم رو با ولخرجی میبندی... من تو این رابطه عشق میخواستم نه پول!!!

خیلی دراماتیک گفت و باعث شد هر دوتا دوستاش به خنده بیافتن.

-باور کن پولی که بهم میدن اصللا و ابدا ارزش نگهداری از اون هیولا رو نداره...امروز مجبور شدم براش توضیح بدم نوار بهداشتی چه کاربردی داره چون توی کمد مامانش پیدا کرده بود و تا براش نگفتم پاچه شلوارم ول نکرد!!! میدونید چه ستمیه که به یه هیولای هفت ساله کاربرد نوار بهداشتی رو توضیح بدی؟

-نوار بهداشتی های کوفتی...

با تموم شدن جمله کیونگ لوهان و بکهیون هم زمان و با حرص زیر لب گفتن و بعد با تعجب همدیگه رو نگاه کردن.

-من اول میگم!

بکهیون بلافاصله داد زد و توجه نصف اهالی کافه به سمت میزشون اومد که البته برای هیچکس جز لوهان که داشت از خجالت تباه میشد اهمیت نداشت.

بکهیون باسنش رو روی صندلیش تکون تکون داد و صاف تر نشست.

-در خدمت شما هستم با یکی دیگه از اپیزودهای برنامه " چگونه عین بیون بکهیون شانس تخمی داشته باشیم اما در حد یک فرشته زیبا باشیم"...

با لحنی که درست شبیه یه مجری تلویزیونی بود شروع کرد و بعد خیلی نمایشی موهای نداشته اش رو داد پشت گوشش و باعث شد کیونگ با اینکه نمیخواست به خنده بیافته و لوهان یه ضربه به پیشونیش بزنه.

-یادته پریروز عین بی شرفا انداختیم بیرون؟

بکهیون با لحنی که یهو عوض شده بود خطاب به لوهان گفت و لوهان خیلی خونسرد سرش رو به نشونه اره تکون داد...بهرحال پرت کردن بکهیون تو کوچه روتینش بود...

-بعدش بکهی زنگ زد گفت وضعیتش قرمز شده و بار اولش بود و خب منم چون داداش خوبیم گه اضافی خوردم گفتم میرم برات میخرم...

گارسون تو این لحظه با سینی کوچیکی که توش یه هات چاکلت بود اومد و بکهیون طوری کاپ رو قاپید که تقریبا داشت برمیگشت روش. همونطور داغ داغ یه قلپ ازش پایین داد طوری که چشماش پر اشک شد اما واکنشی نشون نداد و لباش رو لیس زد و کاپ رو پایین گذاشت.

-بعدش چی شد؟

لوهان که مشتاق بود سریع نوبت خودش برسه با حرص گفت و بکهیون پشت چشمی نازک کرد.

-صبور باش فرزندم بذار کوفت کنم مفته ...

و بعد یه قلپ دیگه خورد و بالاخره تصمیم گرفت ادامه بده.

-و بعدش رفتم فروشگاه و خب از اونجایی که خیلی شانس خوبی دارم بگید کی جلوم سبز شد؟

-سهون!!!

لوهان یهو هیجان زده گفت و بکهیون چرخید سمتش و با نیشخند ابروهاش رو بالا داد.

-نه اما باهاش حرف میزنم بیشتر جلوی تو سبز شه چون به وضوح داری پر پر میزنی...

لوهان با حرص نگاهش رو از دوستش گرفت و بطری اب جوشونده خودش رو جلو کشید چون به هیچی توی کافی شاپ های عمومی اعتماد نداشت و ترجیح میداد بمیره تا چیزی اینجا بخوره. توهم این رو داشت که توی همه نوشیدنی ها تف میشه و کیک ها همشون با دست های نشسته درست میشن!

-چانیول لابد...

کیونگ خیلی خونسرد گفت و بکهیون شوکه ابروهاش رو بالا داد.

-فاک از کجا فهمیدی؟

کیونگ در جوابش لبخند گنده ای که در واقع ترسناک بود زد و به حرف اومد.

-چون من دیگه غلط کنم بگم قضا و قدر چرته...

بکهیون از حرفش گیج شد اما چیزی نگفت و فقط یه اه درمونده کشید.

-خب...درست حدس زدی و اون الان احتمالا دو حالت راجب من فکر میکنه یک: من پریود میشم و دو : فتیش نوار بهداشتی دارم و میذارم جلوم و یه کارایی میکنم...

-و سه: اون اصلا تو به تخمش هم نیستی...

کیونگ بی حوصله واقعیت رو کوبید فرق سرش و باعث شد لبای بکهیون اویزون تر بشه و توی صندلیش فرو بره و تصمیم بگیره شبیه یه پاپی لگد خورده فقط روی هات چاکلت مجانیش تمرکزد کنه نه زندگی عشقی به فنا رفته اش. حالتش باعث شد لوهان چند لحظه با جدیت نگاهش کنه و بعد با اخم شروع به صحبت کنه.

-فکر میکردم ازش بدت میاد!!! چرا برات اهمیت داره که چه فکری راجبت میکنه؟

چشم های بکهیون سریع گشاد شدن و از حالت پاپی لگد خورده خیلی سریع تبدیل به یه سگ هار شد.

-میاد!!! اصلا خبر مرگش هم بیاد برام مهم نیست...من معذرت خواهی کردم به درک که اقا قبول نمیکنه...

-پس چته؟

-هیچی! تو چه خاطره ای با نوار بهداشتی داری!؟

سریع گفت تا بحث رو منحرف کنه و خودش رو تقریبا پشت کاپ هات چاکلتش مخفی کرد.

لوهان لبخند گنده و دل نشینی زد و باعث شد بکهیون و کیونگ نگاه های پر سوالی رو با هم رد و بدل کنن.

-مال اون روزه که با سهون تو کلاب ولم کردی رفتی...

با این حرف بکهیون مشتاقانه به جلو خم شد چون لوهان با بی شرفی تمام تا حالا یه کلمه هم اطلاعات راجب اون روز بهش نداده بود و ظاهرا به سهون هم گفته بود چیزی نگه.

-رفتم دستشویی و اومدم بیرون و دیدم...

لوهان مکثی کرد و بعد یه دفعه عق زد و دستش رو گرفت جلوی دهنش و باعث شد بکهیون وحشت زده مشغول دست کشیدن به پشتش بشه.

-شت... انقدر بد بود؟

لوهان با دست جلوی دهنش تند تند سر تکون داد و بعد یه قلپ از بطری ابش خورد.

-خب یه دختره یه دونه از اون چیزا ول کرد وسط دستشویی و رفت و منم طرفای نیم ساعتی خودم رو تو دستشویی حبس کردم تا اینکه سهون اومد و نجاتم داد...

-اووه...

کیونگ فقط در این همین حد اظهار نظر کرد و بکهیون با چشم های درشت شده به سمت لوهان متمایل شد. نیشش طوری باز شده بود که کیونگ داشت فکر میکرد یه چی توی لپ های بکهیون گیر کرده و به همون حالت نگهشون داشته.

-نجاتت داد؟ یعنی چی؟

-برش داشت انداختش دور...

لوهان دوباره خیلی رویایی زیر لب گفت و بکهیون که همه شوق و ذوقش ریخته بود چشم هاش رو چرخرند و دوباره توجهش رو به هات چاکلت عزیزش داد.

-عین این دخترای دبیرستانی نشستیم داریم حرف میزنیم... زندگی سه تامون هم که توش نوار بهداشتی داره یه نقش کلیدی رو بازی میکنه... کم کم دارم به این نتیجه میرسم این اتفاقات نشونه دنیا بهمونه که باید بریم دختر بشیم...

بکهیون با لحن متفکری که انگار همین الان بزرگترین راز هستی رو کشف کرد زمزمه کرد و کیونگ چشم هاش رو چرخوند.

-شروع کرد باز؟

-چیو؟

لوهان با کنجکاوی پرسید.

-هی جو میگیرتش که اگه دختر بود انقدر بدبخت نبود و بعد راجبش یه ربع مخ من رو میخوره...

کیونگ با درموندگی جواب داد و بکهیون با حرص از سمت دیگه میز بهش خیره شد و بعد یهو یه لگد محکم روونه زانوی دوستش کرد که البته به لطف واکنش سریع کیونگ حتی به نزدیکی هدف هم نخورد و ناکام موند.

-من برای دختر شدن زیادی مردونه ام... بعد اگه دختر بودم دنگ و فنگ بیشتری داشتم و احتمالا از وسواس دیگه روانی میشدم...

بکهیون سعی کرد به تیکه اول حرف دوستش پوزخند نزنه و فقط دوباره لبش رو توی نوشیدنیش فرو کرد و زبونش رو از تو برای جلوگیری از خنده گاز گرفت.

-منم دختر زشتی میشدم...

کیونگ همینطور که به یه جایی ته کافی شاپ خیره شده بود با لحن بی حسی گفت و دستش رو زیر چونه اش زد.

-منم احتمالا از این دختر ولا میشدم که به همه میدن... فکر کنم شانس اوردم پسر شدم چون اصلا جنبه ندارم...

با لب و لوچه اویزون گفت و وقتی تکون های سر دوستاش رو که نشون از تایید حرفش داشت دید حرصی تر شد. این روزها هیچی مطابق میلش پیش نمیرفت و انقدر به چیزهای متفاوت فکر کرده بود که داشت دیوونه میشد...

اینکه خواهرش دیگه بزرگ شده و به زودی شاید با یکی وارد رابطه بشه و یه پسری پیدا بشه که برای خواهر کوچولوش عزیزتر از خودش بشه...

اینکه اگه رابطه لوهان و سهون اونجوری که تصور کرده بود جلو نمیرفت قرار بود اینبار با دل شکسته دوستش چه غلطی بکنه اونم وقتی که خودش مسببش شده...

و اینکه چانیول داشت چه غلطی میکرد و اون گلدن رینگ کوفتی چی بود... البته تو این یه مورد تصمیم داشت سهون رو تخلیه اطلاعاتی کنه تا اروم بگیره...

-دیر که نکردم؟

با صدایی که شنید یهو سرش بالا اومد و تو اون لحظه ایمان اورد سهون در واقع یه جن تو قالب انسانه چون تا فکر بکهیون سمتش رفته بود ظاهر شده بود.

-تو اینجا چیکار میکنی؟

تقریبا داد زد و نگاهش رو به سمت صورت لوهان سوق داد تا ببینه که اون هم شوکه شده یا نه.

-لوهان گفت میخواید بیاید اینجا و منم خودم رو دعوت کردم...

سهون همینطور که پشت صندلی لوهان ایستاده بود خونسرد گفت و بکهیون تازه اون لحظه بود که متوجه شد دوستش چقدر به خودش رسیده... یعنی در واقع دیگه خبری از اون شلختگی و بی خیالی همیشگی تو سر و وضعش نبود... بکهیون میتونست قسم بخوره که اون پسر قد بلند ابرومند ترین بلیزش رو پوشیده و حتی موهای همیشه شلخته اش رو هم شونه کرده و عقب داده. شلوار جینش هم روش خبری از لکه سس یا چیزهایی که بکهیون باید با فکر بهشون مغزش رو تو اب مقدس میخوابوند هم نبود.

دست سهون خیلی معصومانه روی شونه لوهان نشست و بعد رفت پشت گردنش و باعث شد دوست معصوم بکهیون سیخ بشینه و زیر میز به زانوی خودش چنگ بندازه.

بکهیون میدونست سهون با قصد خاصی این کار رو نمیکنه در واقع اون احمق عادت داشت همش ناخواسته به دور و بری هاش ور بره اما این چیزی نبود که لوهان بتونه هضمش کنه پس بعد از اینکه نگاهش رو از صورت دوستش که اول صورتی بود بعد قرمز شد و بعد بنفش گرفت و قبل از اینکه رنگ صورت لوهان به منطقه خطری ای نزدیک بشه، با اخم به سهون نگاه کرد.

-دست کوفتیت رو از گردنش بردار!

و طوری روی پشت دست سهون کوبید که صداش تو کل کافه اکو انداخت.

کیونگ که از قرار گرفتن تو این جمع عجیب و اضافه شدن یکی بهشون که هیچ ایده ای نداشت کیه تا حدی معذب شده بود زیر میز یه ضربه کوچیک به پای بکهیون زد تا شاید اون لطف کنه و به هم معرفیشون کنه.

-سهون کیونگ سو... کیونگ سو سهون...

بکهیون بی حوصله گفت و با یه نگاه سیر از دنیا به کاپ هات چاکلتش که حالا خالی شده بود زل زد و بعد طوری اه کشید که انگار همین الان سهام سه تا شرکتش سقوط کرده و کیونگ و سهون معذب یه نگاه برای اشنایی رد و بدل کردن.

-خب راستش من میخوام لوهان رو ببرم یه جایی... مشکلی که نیست؟

سهون که تمام مدت همونجوری پشت صندلی لوهان ایستاده بود و به پس کله پسر روبروش زل زده بود یه دفعه گفت و سکوت میز رو به هم زد.

لوهان حالا دوباره سیخ نشسته بود و بکهیون با اینکه باید ذوق میکرد اما در حدی عصبی و بی حوصله بود که فقط سر تکون داد.

لوهان معذب از جا بلند شد و یه لبخند کمرنگ به کیونگ زد.

-از اشناییت خوشحال شدم...

-منم همینطور...

کیونگ در جوابش سریع گفت و سهون تو این فاصله نگاهی به بکهیون به حالت "چه مرگته؟" کرد اما توجهی نگرفت در نتیجه فقط راه افتاد سمت در و لوهان پشتش راهی شد.

-سهون بعدا بهم زنگ بزن کار واجب دارم...

بکهیون که یه دفعه یادش اومده بود داد زد و بعد بی توجه به نگاه متعجب ادم های دورش و نگاه کفری سهون توی صندلی دوباره فرو رفت و با لبای اویزون مشغول بازی با کاپش شد.

کیونگ بعد از چند لحظه که اه کشیدن های مداوم بکهیون رو دید بالاخره تصمیم گرفت به حرف بیاد و بپرسه که چشه، اگرچه که مطمئن بود قراره به شدت از باز کردن دهنش پشیمون بشه اما قبل از اینکه حرکتی مبنی بر عملی کردن فکرش بزنه گارسون دوباره کنار میزشون ایستاد و یه ماگ هات چاکلت دیگه رو که کنارش هم یه تیکه کیک شکلاتی بود جلوی بک روی میز گذاشت و کارش باعث شد نگاه متعجب بک بالا بیاد.

-فکر کنم اشتباه اوردین...

-نه برای شماست...

گارسون سریع جواب داد و بکهیون چرخید سمت کیونگ که گیج داشت نگاهشون میکرد.

-تو باز خریدی؟

کیونگ پوفی کرد.

-نه واسه اولی هم پشیمونم...

بکهیون گیج تر از قبل چرخید سمت گارسون.

-مطمئنی اشتباه نمیکنی؟

گارسون اروم سر تکون داد.

-بله...حساب کردن و گفتن برای شما بیارمش...

چشم های بکهیون گشاد شد.

-کی؟؟؟

-نمیتونم بگم...

گارسون خیلی سریع با حالتی که در عین معذب بودن سعی داشت با ادب باشه گفت و بعد از خم کردنِ سریعِ سرش از میزشون فاصله گرفت و یه بکهیون و کیونگ خشک شده رو تنها گذاشت.

-یکی برام یواشکی هات چاکلت خریده...

بکهیون زیر لب زمزمه کرد و نگاهش مشغول گشتن دور کافه شد اما هیچ اشنایی به چشمش نخورد.

-فکر کنم یکی عاشقم شده!

بکهیون با صورتی که حالا داشت برق میزد و چشم هایی که ازشون رنگین کمون سرازیر شده بود گفت و کیونگ همون لحظه واسه اون احمقی که خودش رو درگیر پسر جلوش کرده طلب امرزش کرد اگرچه که باور داشت یکی که از خل بازی های بکهیون خوشش بیاد خودشم نباید دست کمی ازش داشته باشه ...

繼續閱讀

You'll Also Like

2.6K 473 2
وانشات‌هایی با کاپل ییژان (شاید در آینده کاپل‌های مرتبط دیگه هم اضافه بشه) ***توجه*** این داستان برداشتی آزاد از رابطه بین کاپل‌هاست و هیچ ارتباطی با...
186K 33.9K 59
♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موف...
3.3K 635 18
↓↓←↓↓ بنظرتون وقتی آیدل های ما تو خوابگاهن چیکار میکنن؟🍅 جونگوون گل پسر هایب و لیدر یکی از گروه هاس که اسمش به انهایپن معروفه..🍅 ولی هیونگاش ۲۴ ساع...
10.7K 1.4K 15
ناله های ضعیف پسر با گریه های شدت یافته اش مخلوط شده بود...دستش را از سر پسر برداشتو اجازه داد تهیونگ سرش را بلند کند...هق هق معصومانه اش دلش را اب ک...