light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETED

54

-شب بخیر

ولیحا گفت و زین و لیام رو بوسید و سمت اتاقش رفت… لیام که از رفتن آخرین نفر به اتاقش خیالش راحت شده بود سمت زین برگشت و ابروهاش رو بالا انداخت

-حالا میتونیم کاری که دوست داریمو انجام بدیم

زین چشم هاش رو باریک کرد و همونطور که عقب عقب سمت پله ها میرفت انگشت هاش رو سمت لیام باز و بسته میکرد و ازش دعوت میکرد دنبالش بره.

نزدیک پله های زین دست از اداهاش برداشت و با قدم های سریع پله ها رو پایین رفت و لیام هم درحالی که جلوی خنده اش رو به سختی گرفته بود دنبالش دوید.

چند دقیقه بعد اونها درحالی که لپ هاشون از شدت پر بودن دهنشون برجسته شده بود کف آشپزخونه نشسته بودن و جعبه های بزرگ و خالی پیتزا رو تماشا میکردن.

لیام با جرعه ای نوشابه لقمه اش رو پایین فرستاد و نفس راحت و عمیقی کشید و به کابینت پشت سرش تکیه داد.

-تریشا باید این عادتشو ترک کنه

زین قسمت آخر پیتزاش رو توی دهنش چپوند و سرش رو تکون داد.

-از وقتی یادم میاد همینطور بود… خدایا این خوشمزه ست

زین گفت و چشم هاش رو با لذت بست و سرش رو به کابینت پشت سرش تکیه داد.

چند ثانیه توی سکوت گذشت… اونها داشتن با تمام قوا از طعم پیتزاشون لذت میبردن… ماجرا از این قرار بود که با توافق دخترا پیتزا سفارش داده بودن و تریشا اجازه ی خوردن اونها رو نداده بود و به خاطر سلامتشون غذای خونگیش رو جایگزین پیتزاهای چرب و خوشمزه کرده بود و حالا… خب اون خواب بود و کی میتونست جلوی اون دوتا پسر گشنه رو بگیره?

زین چشم هاش رو باز کرد و متوجه لیام شد که برش آخر پیتزاش رو سمت دهنش میبرد.

-هی لی… جرئت نکن اونو بخوری

لیام با تعجب دهنش رو که به اندازه ی تمام برش پیتزا باز کرده بود بست و به زین نگاه کرد.

-چرا نباید اینکارو بکنم?… این پیتزای منه

-درسته ولی من اونو میخوام

-ابدا

لیام با جدیت گفت و سعی مرد پیتزاش رو از زین دور کنه.

زین روی زانوهاش نشست و همونطور که دست راستش رو سمت پیتزا دراز کرده بود کف دست چپش رو روی صورت لیام گذاشته بود و تلاش میکرد اذیتش کنه تا بتونه برش وسوسه انگیز پیتزا رو صاحب بشه.

-بدش به من… لعنتی… لیوم اونو بده به من

زین با حرص میگفت و لیام هم با هر ترفندی پیتزا رو از زین دور میکرد...شاید با دیدن اون صحنه باور ااینکه اون دوتا مرد های بالغی هستن برای کسی راحت نبود.