22

5.4K 646 201
                                    

لیام شاید بیشتر از 5ثانیه نفس نکشید. زین مست بود ولی هر کسی میفهمید حرف هاش از سر مستی و نفهمی نیست.

اون گفته بود دوستش داره...کشش اش نسبت به لیام ملموس بود ولی علاقه… لعنتی امشب چه خبر بود.

لیام وسط اتاق ایستاده بود و به زین نگاه میکرد که سعی میکرد با بیحالی اخم و عصبانتش رو حفظ کنه و نشون بده.

-حالا… بر… هیع… برگرد توی… تخت… من… خوابم… هیع… خوابم میاد…

لیام بدون عکس العمل اونجا ایستاده بود و فقط به این فکر میکرد ،فردا که زین دیگه مست نبود و احتمالا حتی یادش نبود بهش گفته که چه حسی بهش داره،باید چطور مثل قبل رفتار میکرد? اصلا باید مثل قبل رفتار میکرد.

زین با بالاترین ولوم صدای مستش که خیلی هم بالا نبود تذکر داد:

-بهت… گفتم…برگرد تو تخت… لیوم

لیام با تردید لبه تخت نشست و دستش رو لای موهای عرق کرده ی زین کشید.

اون با این همه داغی چرا دستاش مثل هوای بهار خنک بود?

زین دستش رو بالا آورد و دست زین رو برداشت و روی گونه ی خودش گذاشت.

-تو… چرا هیچی… نمیگی?

-چی بگم?

-نمیدونم

لیام دستش رو تا روی ترقوه ی بیرون زده ی زین کشید و روی پر یکی از بالهای روی سینه اش کشید.

ممنون بود که یقه ی تیشرت زین تا این حد گشاده.
سینه اش داغ داغ بود…انگار آتیش از پشت پلک هاش که حالا بسته بود اومده بود توی سینه اش .

لیام نیاز داشت که دوش بگیره… یه دوش آب سرد… معلومه مغزش کاملا هوشیار بود ولی بدنش… اون لعنتی نظر متفاوتی داشت.

زین گیج خواب و بیداری بود.

لیام از لبه ی تخت بلند شد تا سمت حموم بره که زین دستش رو دور مچش انداخت:

-باز… میخوای… فرار کنی?

-نه… می خوام برم دوش بگیرم

-دروغ نمیگی?

لیام خندش گرفت… مگه چند هزار بار بهش دروغ گفته بود که اون انقدر بی اعتماد بود.

فکری به سرش زد که با یک تیر دو نشون بزنه.

-میخوای مطمئن شی

زین صدایی شبیه "اوهوم" از خودش در آورد.
لیام نزدیک تخت رفت و دوباره زین رو بغل گرفت .

امشب انگار بدنش به راحتی قدرت تحمل وزن دونفر رو پیدا کرده بود.

اون باید کاری میکرد تا این مستی لعنتی از سر زین بپره وگرنه هیچ تضمینی نبود اینبارم بوی الکل لیام رو به خودش بیاره.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now