light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETED

53

-خدا میدونه چقدر سخت و با چند تا دروغ تونستم از خونه بیرون بیام

زین گفت قبل از اینکه پیرهنی رو که روی تیشرتش پوشیده بود رو به پشتی صنذلی آویزون کنه.

-این برای خودشه پس ایرادی نداره

کالینز با لبخند گفت و بعد منو رو از گارسونی که حالا کنارش ایستاده بود گرفت و تشکرد کرد.

بعد از اینکه سفارش هاشون رو به گارسون داد گوشیش رو سایلنت کرد و صفحه اش رو روی میز گذاشت.

-برات ایمیل کردم که چی شد…پس دوباره نمیگم…  تایم ندارم باید برگردم پیش لیام و دخترا و البته مامان…

-آره خوندم… اون خیلی بد آسیب دیده… زین… خیلی بد

کالینز گفت و سعی کرد تاکیدش رو به زین بیشتر بفهمونه… لحنش جدی بود و لحن جدی از کالینز یعنی شرایط بغرنج تر از چیزیه که انتظار میرفته.

-میدونم… باور کن خیلی خوب میدونم… اینو خیلی زیاد حس میکنم وقتی شبا محکم بغلم میکنه و سرشو پشت گردنم قایم میکنه… اینو خیلی خوب میفهمم وقتی که میبینم نگاهشو از تاریکی میدزده.

زین گفت و رطوبت مزاحم چشمش رو با مچ هاش پاک کرد… حتی فکر کردن به لیام… لیامی که سعی میکرد شرایط رو عادی جلوه بده تا زین رو نترسونه میتونست قلب زین رو مچاله کنه.

-بهم بگو باید چیکارش کنم?

-دوتا راه داریم زین… و من میخوام باهات صادق باشم…

زین با چشم هایی که نگرانی توش خیلی واضح دیده میشد سرش رو تکون داد… میترسید ولی ترسش کاری پیش نمیبرد پس اون رو عقب زد… اون میخواست به لیام کمک کنه… به خودشون کمک کنه… به عشقشون کمک کنه… نمیتونست با ترسی که هرشب توی دلش بود کنار بیاد… با ترس اینکه لیامش بترسه.

-بگو

-اولین راه و راحتترینش بستری کردنشه که باید با بیمارســــ

-ادامه نده… راه بعدیمون چیه?

کالینز لب های نیمه بازش رو بست و بعد از اینکه کمی مکث کرد ادامه داد.

-راه دوم سخته و میدونم که اینو خوب میدونی… همش روی دوش توئه

-اهمیتی نداره… من فقط میخوام شر اون لعنتی از سر لیام کم شه میشا

زین با جدییتی که کمی عصبانیت و خرص هم چاشنیش بود زمزمه کرد و اوج هدفش رو نشون داد.

-خیلی خب… اولین قدم اینه… باید به لیام ثابت کنیم که اون فقط توی فکرشه و… خب… باید آمادش کنی که مسئله ی مرگ ادلاین رو درست بپذیره

گارسون لیوان هاشون رو روی میز گذاشت و رفت…زین لویانش رو سمت خودش کشید و بی هدف قاشق کوچیک رو توش چرخوند.