الان یه کامنت خوندم یه جوری شدم
اون پارت آخر چپتر پیش… دیالوگ نیک راجب کمپانی… قرار نیست مثل بقیه ی استوریایی که یکیشون فیمیسه باعث جدایی یا چه میدونم به قولی بشه نقطه ی کش مکش یا گره ی داستان!
لازم به توضیح نبود ولی نمیخواستم مثل اون دوستمون خیلی سریع و صریح قضاوت کنین داستانوهرچند که دوستایی که همیشه همراهمونن میدونن که ما چیزیو کپی یا بی فکر و برنامه و اصطلاحا کلیشه نمینویسیم
به هرحال اگه کسی هنوز فکر میکنه ما داریم کلیشه مینویسیم کسی رو مجبور به نوشتن خوندن کلیشه نمیشه کرد پس…
راستی اینا حرفای منه… یلدا و راجبش با مانی صحبتی نکردم ولی برخورد اون قطعا نرم تره و من میخواستم خودم واکنش نشون بدم پس
ولی به هر جهت هنوز و همیشه
All the loveeee for you
Our supporters💚
Yalda *
YOU ARE READING
light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction +بیا نور ها رو روشن کن اینجا خیلی تاریکه -نترس بپر +تاریکه -نترس نورت میشم بپر +بپرم اونجایی تا منو بگیری? -درست همینجام همیشه