31

4.4K 538 308
                                    


*فلش بک*

همراه بقیه وارد اتاق شد… چرا زین نزدیکش نمیومد… وایسا زین کجاست? مگه پشت سرشون نمی اومد? اونقدر خبر بیدار شدن با بهش شوک داده بود که اصلا متوجه اطراف نباشه… اون فقط به یک چیز فکر میکرد… چطور با بلا رو به رو بشه?

-زین?

-لیام?

جوابی که شنید جوابی نبود که باید می شنید… اون منتظر صدای مردونه ای بود که با "اینجام" جوابش رو بده ولی این صدای ظریف خش دار?

چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و سعی کرد طبیعی رفتار کنه... اوکی ولی زین کجاست?

بالاخره تونست خودش رو مجاب کنه که سمت تخت وسط اتاق برگرده جایی که همه دورش جمع شده بودن و با هیجان ابراز احساسات میکردن ولی الان ساکت بودن و به لیام نگاه میکردن .

نگاه لعنتیتونو تموم کنید و بهم بگین زین کجاست… باید بره دنبالش… لیام الان واقعا به زین نیاز داره پس اون کجاست?

نگاهش از روی دست های ظریف بلا که آنژیو کت روش بود گرفت و به چشم هاش نگاه کرد که انگار از یه خواب طولانی بیدار شده بود و واقعیت هم همین بود… شفافیت زیادش شبیه این بود که روش رو لایه ی نازک شیشه پوشونده باشه و مردمک های ریزش که به خاطر عادت نداشتن چشمش به نور بود.

بلا که نمیتونست بدن خشک شده اش رو تکون بده… مغز لعنتیش نزدیک سه ماه بود اونو به یک خواب خیلی خیلی عمیق دعوت کرده بود پس… پس باید لیام نزدیکش میرفت ولی زین کجا بود?

با قدم های سنگین سمت تخت رفت… زین کجا بود?

بلا با چشم های مشتاق منتظرش بود ولی زین کجا بود?

باید جوری رفتار می‌کرد که بلا تو اولین روز به هوش اومدنش آسیب نبینه ولی زین کجا بود?

نه نه نه نمیتونست نزدیک بلا بشه و دستش رو بگیره وقتی نمیدونه زین کجاست…

گاهی آدم نمیتونه فکر کنه و این خوبه… پس بدون فکر چرخید و با قدم های بلند و سریع از اتاق بیرون رفت و به صدای بلند هری توجهی نکرد… باید زینو پیدا میکرد.

تونست اندام باریکش رو که با شونه های افتاده و آروم از پله ها پایین میرفت رو ببینه.

-زین…

ولوم صداش برای بیمارستان زیاد بود ولی کی اهمیت می‌داد ?

قدم های زین به یکباره از حرکت ایستاد… اومد.

لیام که مکث کرده بود دوباره قدم هاش رو از سر گرفت و به سمت زین دویید.

-فکر کردم پشت سرمون…هی زین ببینمت… تو… تو داری…

لرزش خفیف شونه های زین چیزی نبود که از چشم لیام دور بمونه… دست هاش رو روی شونه های زین گذاشت و سریع چرخوندش.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDKde žijí příběhy. Začni objevovat