28

5.1K 576 241
                                    

-میدونی حدید?... خیلی وقتا احساسا دو طرفه نیست... خب این عادیه چون احساس آدم دست خودش نیست که... خب شاید تقصیر باربارا نبود... اونقدرام دوستم نداشت که من رو به اون شهرت ترجیح بده... بازم ازش ممنونم که بیشتر از این طولش نداد و رفت... ولی حدید... این یکم درد داره... چی دارم میگم? این خیلی درد داره... هوووف خدایا

سرش رو به عقب فرستاد و کف دسته هاش رو کلافه روی صورتش کشید.

-نمیدونم... نمیدونم مشکل از کجاست که نمیتونم هضمش کنم...تو چی حدید? اگه بیدار شی میتونی باهاش کنار بیای?

جوابش فقط صدای آروم دستگاه ها بود که علائم حیاتی بلا رو کنترل میکردن.

-چه خوبه که خوابی...

زل زد به صورت کسی که شرایط خودش رو داشت با یه فرق بزرگ ، اون هنوز نمی دونست.

-من هیچوقت با کسی درد ودل یا گلایه یا چی میگن به این حرفای مسخره?... همونا... من هیچوقت اینکارو نکردم چون به نظرم رقت انگیزه که یکی بهم بگه "عیبی نداره... همه چیز خوب میشه"... پس بیا یه قراری بذاریم حدید... من هر روز میام پیشت و برات درد و دل میکنم... توام در ازاش سعی میکنی زودتر بیدار شی... قبوله?

چند ثانیه مکث کرد و بعد چشم هاش رو چرخوند و با خنده دستهاش رو تو هوا تکون داد

-معلومه که قبوله... یه رازی بهت میگم... من خیلی سو استفاده گرم و الان موقعیت تو جون میده برای سو استفاده از گوش هات...

بلند شد و انگشت کوچیک بلا که توی اون دستگاهای کوچولو نبود رو بلند کرد و انگشت کوچیک خودش رو توی اون قفل کرد.

-خب قرارداد بسته شد .. راه فراری نیست حدید مگه این که بیدار شی

لبخند بزرگی زد و با انگشت شست و اشاره ی دست آزادش دو طرف لب های بلا رو بالا کشید و براش یک لبخند شیرین ساخت.

-مثل اینکه توام از این قرار داد راضی هستی

از تخت فاصله گرفت و گوشیش رو از روی صندلی برداشت و توی جیبش برگردوند و سمت در اتاق رفت :

-احتمالا پرستارت کلا منو فراموش کرده حدید... پس من میرم پیشش و بعدم میرم سرکار... منتظرم باش تا فردا بیام و مغزت رو بجوئم... بای

⬛⬛⬛

-خب... یعنی ما الان با همیم

لیام گفت و به چشم های هری خیره شد و منتظر عکس العمل اون و لویی موند.

لویی دست هاش رو جلوی دهنش گرفت و بالا و پایین پرید و سر و صداهاش از پشت دست هاش کاملا نامفهوم بود.

هری اما فقط لبخند بزرگی به زین زد و چشمک خوشگلش رو بهش نشون داد.

لیام چشم هاش رو ریز کرد و نگاهش رو بین اون دوتا حرکت داد.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now