23

5.5K 632 294
                                    

شاید بیشتر از 2 دقیقه بود که زین سرش رو پایین انداخته بود و لیام با بهت نگاهش میکرد.

حتی یک درصدم احتمال نمیداد زین یادش بمونه.

لیام هیچوقت خجالتی نبود پس اصلا مسئله کارهای زین و خودش نبود اون فقط نگران حرف هاشون بود .

باید یکبار برای همیشه تکلیف همه چیزو روشن میکرد:

-زین

زین فقط سرش رو تکون داد.

-زینی نگام کن ...چیزی برای خجالت کشیدن نیست… تو مست بودی

زین آهسته سرش رو بالا آورد و با گونه های گر گرفته به لیام نگاه کرد.

لیام دلش رو به دریا زد:

-حرفامون… حرفامونم یادته?

زین نزدیک گریه بود پس فقط سرش رو به نشونه ی "آره" تکون داد.

-من یه سری چیزا گفتم زین

زین هول شد:

-باشه… آره باشه نگو… لازم نیست میدونم منظوری نداشتی

لیام چند قدم نزدیک شد.

-نمیخواستم اینو بگم

زین با تعجب نگاهش کرد… منظورش چی بود?

-پس… پس چی?

لیام نفس عمیقی کشید او پلک طولانی زد و بالاخره خودش رو راضی کرد.

-همش… همش واقعیت بود

زین با دهن نیمه باز فقط نگاهش میکرد… شاید بیشتر از هزار بار با خودش فکر کرده بود که یعنی میشه یه روز از لیام بشنوه که بهش علاقه داره ولی حالا… خب این شبیه هیچکدوم از تصوراتش نبود
این حسش فوق العاده بود

لیام کلافه دستاش رو به هم پیچید:

-خب… توام یه چیزایی گفتی… تو… فقط مست بودی?

حقیقتا زین اونقدر احساس خوشحالی میکرد که دلش نمیخواست با حرف زدن اون لحظه رو خراب کنه.

لیام این پا و اون پا میکرد… حالش آشوب بود از سکوت زین.

-اوکی فهمیدم… ایرادی نداره… برات نوشیدنی درست کردم… اگه میخـــ...

-ساکت شو یه لحظه

لیام با چشم هاش که حالا درشت شده بود و کمرش که چرخیده بود تا بره سمت آشپزخونه ،سرجاش خشک شد.

زین دو قدم جلو اومد.

-اون حرفا… اونا هیچکدوم… هیچکدوم از سر گیجی نبود… لیوم اونا همش واقعیت بود… من فقط خیلی… خیلی شوکم

لیام نمی دونست باید چه عکس العملی نشون بده… الان باید بغلش میکرد? یا مثلا میبوسیدش? یا مثل دخترا جیغ میزد? یا…

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now