15

4.8K 646 208
                                    

هری یکم از واین از گیلاسش مزه کرد:

-راستی لیام

لیام تکه ی هویج سر چنگالش رو توی دهنش گذاشت و به هری نگاه کرد:

-هوم?

-به نظرت بر نگردیم لندن? دیگه اینجا کاری نداریم که… شب سال نو رو تو خونه ی ما پارتی بگیریم… هوم?

اولین فکری که توی ذهن لیام اومد این بود:

*یعنی زین توی چشایر بمونه و من بیام لندن?! *

چون یادش بود که زین گفته بود میخواد سال رو کنار خانوادش نو کنه.

سرش رو پایین انداخت و با چنگالش سیب زمینی ها رو جا به جا کرد:

-اممم… نمیدونم نظر بقیه چیه?

قطعا منظورش از بقیه فقط و فقط زین بود.

زین که از قبل از صحبتهای هری با دکتر کالینز باخبر بود به بعد از نگاهی به هری گفت:

-منم باید برگردم… خونه رو به امان خدا ول کردم اومدم اینجا… نایلم که نیست مراقب خونه باشه

این مسخره ترین و البته تنها بهانه ای بود که به ذهن زین رسید.

بلا بدون اینکه سرش رو بالا بگیره واقعیتی رو که ازش متنفر شده بود رو گفت:

-من برای فردا از اینجا پرواز دارم برای پاریس… تیم اونجاست و میخواد کالکشن کریسمس رو معرفی کنه…

لویی ناله ای کرد و دست بلا رو از روی میز گرفت:

-بلا تو باید استراحت کنی… اینجوری زود پیر میشی دختر

بلا دست لویی رو با لبخند فشار داد:

-اگه کار نکنم چطوری فکر و خیال رو از سرم بیرون کنم? اونا منو زودتر پیر میکنن

حرفش خیلی دو پهلو بود ولی کسی منظور پنهانش رو اصلا نفهمید و همه فقط به تکون دادن سرشون اکتفا کردن.

بلا از لیام انتظار عکس العمل دیگه داشت مثلا اینکه دستش رو بگیره و ازش بخواد تا سال نو خودش رو پیش اون برسونه و یا حتی بگه میاد تا شب سال نو رو باهم باشن ولی لیام هیچکدوم از اینارو نگفت و فقط غذاشو خورد .

لیام ظرف خالیش رو کمی به جلو هل داد و خودش به پشتی صندلی تکیه داد:

-این عالی بود

قطعا اون تو تمام عمرش بهترین رستورانا رو با بهترین آشپزها امتحان کرده بود ،ولی این استیک ساده و با اون سبزیجات گریل شده به قدری بهش مزه داده بود که حس میکرد میتونه تمام عمرش فقط همونو بخوره.

زین لبخندی زد و بلند شد و همراه هری مشغول جمع کردن میز شد.

لویی و بلا ترجیح دادن برن توی سالن و تی وی ببینن و لیام هم بعد از برداشتن باکس آبجوی مورد علاقش و بسته پاپ کرن بهشون اضافه شد.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now