52

4.2K 547 238
                                    

-ولی این… آخه چطور?

بلا پوزخند بی اختیاری زد و سرش رو به پشتی تخت تکیه داد و چشم هاش رو بست.

-اونقدری مست بودم که الان نتونم برات تعریف کنم چطوری… ولی خودت میدونی نیازی به توصیح نیست

لویی اخمی به شوخی تلخ بلا کرد و اون دستگاه کوچیک شوم رو روی میز کوچیک کنار تخت پرت کرد.

-بهش گفتی?

بلا سرش رو چند بار آروم اما طولانی به چپ و راست تکون داد و "نه" کشیده و آرومی و گفت... لویی نزدیک تر شد و دستش رو روی شونه لاغر و ظریف دختر گذاشت و فشار داد.

-و… نمیخوای بگی?

بلا با کرختی چشم هاش رو باز کرد.

-چندبار بهم زنگ زد… نتونستم جواب بدم لویی… حتی یه بارم اومد دم خونه… نگهبان شناخته بودن و فرستاده بودش بالا… فهمید خونم و درو باز نمیکنم و رفت...حالا بهش زنگ بزنم و بگم :"اوه معذرت میخوام نایل… ولی تو توی مستی به من یه بچه دادی? "

صدای بلا کم کم بالاتر رفت ،با تموم شدن جمله اش دست هاش رو عصبی توی موهاش فرو برد و اونهارو از دو طرف سرش کشید و جیغ عصبی و خفه ای زد که قلب لویی رو فشرد… اون دختر توی مرز دیوونگی بود و اینو هرکسی میتونست بفهمه .

-دیشب توی شو حاضر نشده بودی… میخوان ازت غرامت بگیرن… هری میگفت

لویی با تردید گفت ،شک داشت که باید الان بگه یا نه ولی به نظرش بهتر بود بلا همه چیز رو زودتر بفهمه تا بتونه مدیریت کنه.

-میدونم

بلا با صدای خفه ای که به زور به گوش میرسید گفت و بعد از چند ثانیه مکث ادامه داد.

-میرم دوش بگیرم… باید فکر کنم… ازت میخوام به کسی چیزی نگی… البته… هری خیلی مهم نیست

میدونست که لویی تا خودش نخواد به کسی چیزی نمیگه و هیچ ایده ای نداشت که چرا اون حرف رو زده… شاید اونقدر ذهنش آشفته بود که نتونه به این چیزها فکر کنه.

-برو… منم غذایی که برات آوردمو آماده میکنم و وقتی اومدی حق نداری از خوردنش طفره بری

بلا با بیحالی لویی رو در آغوش کشید و جایی نزدیک گوشش زمزمه کرد.

-تو فقط یه فرشته ای… یه فرشته ی چشم آبی و نرم

-هی

لویی با لبخند و به آرومی به توصیفات بلا اعتراضی کرد و باعث شد بلا هرچند کوتاه ،بخنده.…  خودش رو از آغوش لویی بیرون کشید و با قدم های سست و آروم خودش رو به حموم توی اتاق رسوند و واردش شد.

در رو بست و بعد از اینکه از حوله ی توی باکس مطمئن شد و بند های لباسش رو از روی شونه هاش آزاد کرد و بعد از افتادنش روی زمین بدون اینکه به خودش زجمت بده و اون رو برداره ،پاش رو کمی بالا آورد و از روش رد شد و با تنها پنتی که پاش بود سمت وان رفت و آب رو تنظیم کرد .

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now