30

4.8K 567 251
                                    

از در پشتی سریع وارد جایگاه شدن و هر کدوم یک سمت ایستادن .

زین دستی توی موهاش کشید و مرتبشون کرد... نایل که پشت سر لیام ایستاده بود به انگشت هاش موهای بهم ریخته ی پشت سر لیام رو شونه کرد و یقه ی بهم ریخته ی کتش رو از پشت مرتب کرد.

لیام نگاه قدرشناسی بهش انداخت که با چشمکش مواجه شد و خندید.

صدای موزیک آرومی که توی سالن پخش میشد باعث شد اونا دستی به کت هاشون بکشن و صاف بایستن.

مسئله ی مزخرف این بود که لویی و هری به خاطر جنسیتشون اجازه ی ازدواج توی محراب کلیسا رو نداشتن و خب… این تا حدی نا امید کننده بود.

هری از انتهای راهرو با قدم های بلند و لبخند بزرگی سمت جایگاه می اومد.

با کت و شلوار مشکی فیت تنش که زیر اون پیرهن ساتن سفید رنگی پوشیده بود که طبق معمول سه دکمه ی اولش باز بود و در قفس برای پرستوهاش باز بود.

گل های سفید و ریزی که توی جیب کت همه اشون بود ،روی یقه ی کت هری سنجاق شده بود و موهای بلندش در عین شلختگی ،مرتب روی شونه هاش ریخته بود.

هری با صدای شاد مهمون ها توی جایگاه کنار لیام ایستاد… موزیک دوباره ریتم قوی تری گرفت و اینبار جمعیت ایستاده متوجه پسر ریز نقشی شدن که با قدم های کوتاه و پر استرس روی فرش کرم رنگ کشیده شده تا جایگاه قدم بر میداشت .

دو قدم جلوتر از اون دوقلو ها با لباس های سفیدش که اونا رو شبیه دوتا فرشته ی فرفری کرده بود از توی سبد توی دستشون پرهای سفید و گلبرگ های سفید رو جلوی پاش می ریختن.

همه چیز پیش چشم لویی از بین رفت وقتی  لبخند عمیق روی لب نامزدش رو که چال های لپش رو خیلی خوب آشکار کرده بود رو دید.

انگار متوجه قدم های خودش هم نمیشد… چون قدم بر نمی داشت… پرواز میکرد.

تمام خاطراتشون مثل نگاتیو های بهم چسبیده ی دوربین های قدیمی از جلو چشمش میگذشتن .

تمام اون لحظه های جادویی که لویی دلش میخواست بتونه اون ها رو یک فیلم کنه و هر روز تماشا کنه و به خودش بباله که جزوی از اون فیلمه.

از روزی که اون چشم های جنگلی رو توی کافه دید که چطور از بالای دفتر جلد چرمی نگاهش میکردن.

تا روزی که برای اولین بار اون لب های نباتی رو چشیده بود و هنوز که هنوزه از طعم شیرینشون چیزی کم نشده بود.

روز هایی که طرفدارای هری به خاطر معرفی لویی به عنوان دوست پسرش ،حمایت هاشون رو قطع کرده بودن و فقط تعداد کمی براش مونده بودن…

اون روزهایی که هیچ کمپانی هری رو نمیخواست… چون اون بیشتر از هر مدلی اون روز ها مورد نفرت بود…

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now