21

5.1K 670 322
                                    

سرش رو عقب کشید و توی چشم های خمار اون موجود مومشکی جذاب نگاه کرد.

هنوزم طعم الکل لب هاش رو توی دهن خودش حس میکرد.

اون لعنتی همه چیزش خاص و منحصر به فرد بود.

وقتی زین زبونش رو روی لبهای پف کرده اش کشید لیام میدونست که فاصله ای با دیوونه شدن نداره.

با دست هاش که حالا دور کمر زین محکم حلقه شده بود ، اون پسر منگ و دی تعادل رو بلند کرد و با پاش در رو بست .

زین بلافاصله پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد و اصلا اهمیت نداشت که کفشش پشت تیشرت سفید لیام رو کثیف میکرد .

زین که حالا کمی از لیام بالاتر بود سرش رو توی گردن لیام فرو برد و زیر گوشش رو خیس بوسید… نفس کشیدن از یاد لیام رفت. 

نمی دونست چطور داره با ضعف توی زانوهاش وزن زین رو هم علاوه بر خودش تحمل میکنه.

خودش رو به سالن رسوند و سعی کرد زیر بوسه های الکلی و خیس زین طاقت بیاره.

خم شد تا زین رو روی کاناپه بذاره که زین حتی یکم هم ازش فاصله نگرفت و حتی حلقه ی پاهاش رو سفت تر کرد .

لیام خندش گرفت و خودش روی مبل نشست و اجازه داد زین توی همون حالت بمونه .

زین سرش رو با بی حالی بلند کرد و کمی جا به جا شد تا جاش بهتر باشه و دیگه عملا روی پاهای لیام نشسته بود.

لیام مطمئن بود اون پسر اونقدر خورده که حتی الان متوجه نباشه کجاست ،پس کارهاش رو جدی نگرفت و دل به دلش نداد.

هنوز اونقدر دله و بی اختیار نشده بود.

اگه زین کاملا مال خودش بود امکان نداشت الان انقدر بی تحرک کنار اون پسر که حالا به طرز وحشتناکی هات به نظر میرسید بشینه.

ولی این الان هیچ نسبتی باهاش نداشت… بهتره بگیم زین دوست پسرش نبود.

زین بالاتنه اش رو کمی از لیام فاصله داد و چشم هاش رو ریز کرد.

-توی بوفه… هیع… حرفتو زدی… هیع… رفتی

لبخند لیام با لحن لوس و سکسکه های ریز زین ،کش اومد .

-اره رفتم چون تو میخواستی اون کله سفیدو ببری سر قرار

زین اخم نازی کرد و دستش رو روی سینه ی محکم لیام فشار داد:

-چرت نگو… هیع… قرار چیه?… لی… هیع… لیوم?

لیام با دستش موهای بلند روی پیشونی زین رو با مهربونی بالا زد:

-بله

خندش گرفت وقتی تره ی موی لجوج دوباره روی پیشونیش برگشت.

-تو… تو… هیع… دعوتم کردی به قرار?… هیع…
لیام که از شنیدن اینکه زین منظورش رو گرفته بود ذوق کرده بود،به خیال اینکه زین فردا صبح هیچ کدوم از اینارو یادش نمیاد شروع کرد به حرف زدن درحالی که با دست هاش پهلوی زین رو که هنوز روی رون هاش نشسته بود رو نوازش میکرد.
-اره… ولی تو با اون کله سفید رفتی بار… زین… من ازش بدم میاد… از هرکی نزدیکته بدم میاد… دیگه نبرش به اون خراب شده

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now