44

4.8K 551 274
                                    

احساس میکرد تک تک سلول های مغزش یخ زد و یکی یکی از کار افتادن.

-م… مرده?

از چهره ی کارن کاملا معلوم بود که اصلا خوشش نمیاد به این سوال جواب بده ولی… بالاخره که چی?

-اول تو به سوال من جواب بده

کارن گفت و نگاه نافذی به زین که با کنجکاوی نگاهش میکرد انداخت،زین سرش رو برای اعلام موافقتش تکون داد.

-از وضعیت لیام خبر داشتی و خب… من نمیدونم کی به کی پیشنهاد داده ولی تو خبر داشتی و قبول کردی?

زین سرش رو تکون داد و لبخند زد:

-خبر داشتم

لازم نبود کارن بفهمه زین تقریبا از بخش بزرگ این وضعیت بی خبر بوده و تازه داره خیلی چیز هارو میفهمه.

-خوبه… و چطور تونستی خودتو درگیر پسر بیمار من بکنی?

اون چطور دلش می اومد در مورد لیام اونطور صحبت کنه? بیمار? زین هرگز دلش نمیخواست اون کلمه رو به کار ببره،معلومه که اون کلمه ی بدی نبود ولی… زین… فقط نمیتونست.

-لیام فقط نیاز داره آروم باشه… همین… و فکر کنم ما دوتایی از پسش بر میایم

کارن یک تای ابروشو بالا انداخت و دستش رو زیر چونش زد و با لحنی که در تناقض با حرفش بود جواب داد:

-اها… امیدوارم

-حالا میخوام که جوابمو بدین لطفا… ادلاین چطور مرده? چرا کسی در موردش حرف نمیزنه?

کارن چند ثانیه با تردید به زین خیره شد،باید میگفت? اون پسر تا چه میتونست جلوی دهنش رو بگیره?

-چرا باید برات تعریف کنم?

-چون من فقط میخوام به لیام کمک کنم و نیاز دارم یه سری چیزارو بدونم… خواهش میکنم

-اگر یه کلمه از این حرف هارو…

-نه نه مطمئن باشید

اون پسر باید این عادت رو کنار میذاشت وگرنه کارن قول نمیداد دفعه ی بعدی که میون حرفش بپره اونو از خونه بیرون نندازه.

-ادلاین… اون خودکشی کرد…کسی راجبش حرف نمیزنه چون کسی نمیدونه… همین

-کسی نمیدونه? چطور امکان…

-هی تو اصلا منو میشناسی? تو شوهر منو… خانواده ی منو میشناسی?….میدونی اگه کسی میفهمید دختر من… دختر بزرگ من مرده و این مرگ به دست خودش بوده توی اون شبکه ها و مجله های کوفتی چه اتفاقی میوفتاد? تو اصلا از این دنیا خبر داری?

زین باورش نمیشد چی میشنوه… اون وقتی دخترش رو از دست داده بود هم هنوز به فکر حرف دیگران و بیزینسش بود?

-نمیفهممتون

-معلومه… چون تو کارن پین نیستی

-لیام چی ?کالینز… اون چی? اون میدونه?

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now