light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETED

48

لیام با حیرت نگاهش رو ازخیابون به دست زین داد و این رفت و امد نگاهش رو تکرار کرد... زین دستش رو روی رون لیام کشید و بعد با یک حرکت نرم اما سریع از روی شلوار نسبتا ضخیم اما نرم لیام دیکش رو توی دستش گرفت ...بریدن نفس لیام و فشار دادن دست هاش رو روی فرمون دید و ریز خندید

-حالا... بگو ببینم بچه خرس... بچه گربه عوضی تره یا بچه خرس?

لیام با حرص نگاهش کرد،اون پسر اصلا بلد بود کم بیاره?

-هیچ کدوم...زین از جفتشون عوضی تره

زین با صدای بلند خندید و روی صندلیش ولو شد و قاعدتا دستش هم از لیام جدا شد و لیام با خیال راحت نفسش رو بیرون داد و همراه زین خندید.

اون پسر خیلی خوب بلد بود شرایط رو به نفع خودش عوض کنه،اون یه عوضی باهوش کوچولو بود که لیام میتونست تا اخر عمرش با این شیطتنت هاش جوون بمونه.

-خب ناهار چی میخوری?

-امممم... میتونیم بریم مک دونالد... یه همبرگر بخوریم

-ولی اونجا... شاید مردم بشناسنت و... خب میدونی?

-میریم میخریم و سریع میایم تو ماشین ،نگران نباش لیوم

لیام سرش رو تکون داد و دست زین رو که روی دستش روی فرمون بود رو گرفت و فشار داد .

امکان نداشت لیام بتونه نگران باشه وقتی اون پسر اونطور بهش اطمینان میداد... انگار که زین برای لیام فرشته ی وحی بود که حرف هاش بدون شک درست بود.

چند دقیقه بعد زین توی ماشین نشسته بود و لیام جلوی پشخوان منتظر بود تا سفارششون رو بگیره.

-واو... چه تبلیغاتی

زین با خنده با خودش زمزمه کرد و به عکسی از خودش با تیتر *به زودی* که توی پیج رندومی دیده بود نگاه کرد... حتی خودش هم نمیدونست اون عکس رو کی و کجا ازش گرفتن و این ترسناک و جالب بود.

با ضربه ای که به شیشه ی سمت خودش خورد از جا پرید و گوشیش از دستش ،زیر صندلی افتاد... با تعجب به دوتا دختر و یک پسری که پشت پنجره با نیش های باز ایستاده بودن نگاه کرد،یکی از دختر ها با دستش اشاره کرد که شیشه رو پایین بده.

زین بدون اینکه ایده ای داشته باشه چرا اینکارو میکنه شیشه رو پایین داد.

-هی زین... اوه خدایا... سلام... میتونیم باهات عکس بگیریم?

زین موهاش رو از توی صورتش عقب داد و کمی بیشتر به سمت پنجره مایل شد.

-البته... چرا که نه?

دختر با ذوق گوشیش رو بالا برد و با لبخند گشادی که زین اطمینان داشت اگه ادامه اش بده حتما لب هاش پاره میشه چندتا عکس گرفت و بعد جا رو برای دوست هاش باز کرد.