زین گفت و مثل گربه ی ملوس و خونگی صورتش رو به سینه ی لیام کشید و بدنش رو جمع کرد،لیام خنده ی آرومی کرد و بدنش رو بیشتر به خودش فشار داد.

-بچه گربه ی من

زین از جا پرید و با چشم های درشت شده نگاهش کرد.

-هی هی هی… دیگه تکرارش نکن

لیام که حالا حسابی سرگرم شده بود دست هاش رو زیر سرش برد و ابروهاش رو بالا انداخت.

-تو بچه گربه ی منی… این غیر قابل انکاره لاو

-تو از جونت سیر شدی پین

زین در حالی که چشم هاش رو ریز کرده بود ،مثلا با لحن خطرناکی تهدید کرد…

-باهاش کنار بیا بیب… این یه واقعیته

زین یکهو سرجاش نشست و لب پایینش رو بیرون فرستاد و دسته مویی که توی چشمش بود رو با فوت کنار زد و نگاه مظلومش رو که حتی بیشتر از قبل اونو شبیه بچه گربه کرده بود رو به لیام دوخت.

-خب… پس بچه گربه ات الان یه کاسه شیر با کرن فلکس میخواد… همین الان… همینجا… روی تخت… سریع

واقعا انتظار میرفت که لیام بتونه خودش رو مقابل اون موجود بیش از اندازه نرم و کیوت کنترل کنه?… فاک… معلومه که نه

پس با حرص و خنده از جا پرید و خودش رو روی اون کوچولوی عوضی که خوب میدونست باید چیکار کنه انداخت و با بوسه های تند و سریع که تمام صورت و بعد هم سینه و شکمش رو در بر میگرفت فرصت نفس کشیدن رو از زین گرفت.

چند ثانیه بعد از روی تخت پایین اومد و زین رو همونطور بیحال و ضعف کرده از خنده روی تخت رها کرد تا بره پایین و کاسه ی شیر بچه گربه اش رو براش بیاره… اون لعنتی کیوت…

با لبخندی که هنوز روی لبش مونده بود پله هارو دوتا یکی پایین رفت و خودش رو به آشپزخونه رسوند.

کاسه ی سرامیکی زرد رنگ رو از کابینت بیرون آورد و درحالی که آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد و خودش رو هم همراهش تکون میداد پاکت شیر رو هم از یخچال خارج کرد.

هنوز نمیدونست که زین کرن فلکس شکلاتی رو ترجیح میده یا میوه ای…

-لااااو

-بله?

-میوه ای یا… شکلاتی?

-قطعا شکلاتی… بجمب… گشنمه

خندید و کرن فکس شکلاتی رو توی کاسه ریخت و شیر رو هم روی اون.

برای کاسه ی بزرگی که برداشته بود ،دوتا قاشق برداشت و…

⚫⚫⚫

با صدای شدید شکستن چیزی از طبقه ی پایین با سرعت از روی تخت پایین پرید و درحالی که اسم لیام رو مدام صدا میزد از اتاق بیرون رفت و نفهمید چطور پله هارو پایین رفت.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDDove le storie prendono vita. Scoprilo ora