light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETED

28

-چی شد?... زین نگو که هریــ...

زین دیگه نتونست تحمل کنه و با صدای بلند زد زیر خنده و دست لیام رو گرفت.

-معذرت میخوام... نمیتونستم بهش نگم...

لیام با حرص به هری و زین که می خندیدن نگاه کرد :

-کامان... شما کی انقدر صمیمی شدین?

لویی که از شیطنت نامزدش و دوستش خنده اش گرفته بود،تصمیم گرفت از اون روحیه ی بی شرم و شیطونش استفاده کنه...پس همونطور که دوباره روی مبل می نشست نیشخند مرموزی زد و گفت:

-همون موقع که تو با تصور زی با خودت ور میرفتی

چشم های لیام تا آخرین حد گشاد شد:

-هی خفه شو... من اینکارو نکردم

زین و هری فقط می خندیدن ولی لویی با همون نیشخند ادامه ی بحث رو گرفت :

-بیخیال لی... این عیبی نداره... ولی دوست دارم بدونم تو چه حالی تصورش کردی

واقعیت این بود که زین عاشق این بخش از وجود لویی بود... لعنتی اون خیلی باحال بود .

البته لازم نیست گفته بشه حس هری به این لویی چی بود .

لیام که کمی خجالت کشیده بود با چشم هاش برای لویی خط و نشون میکشید و لویی هم حالا خیلی معصومانه چشم هاش رو گرد کرده بود و شونه هاش رو بالا می انداخت .

زین که از خنده ی چند دقیقه پیشش فقط یک لبخند روی لبش مونده بود با یاد آوری اتفاقی که ظهر توی بوفه ی سالن افتاده بود با حرکات هیجان زده ی دستش توجه جمع رو به خودش جلب کرد:

-راستی... راستی... امروز یه پیشنهاد فوق العاده گرفتم

لویی مشتاق تر از بقیه ،خودش رو جلو کشید و منتظر شد که زین ادامه بده.

-چه پیشنهادی ?

لیام پرسید که حالا اخمی از روی دقت و کنجکاوی روی پیشونیش نشسته بود.

-لیام دمی و نیک رو که میشناسی?

لیام با یاد آوری اون دختر شلوغ و پر سر و صدا و دوست پسر خوش اندام و قد بلندش سرش رو تکون داد.

-نیک و دوستاش چند دفعه بدون اینکه من بدونم اومدن و اجرای من رو تو هون دیدن... نیک نوازنده ی درامه ولی من نمیدونستم... یکی از دوستاش هم توی کمپانی art and musicآهنگ سازه و از صدای من خوشش اومده... به نیک گفته شمارش رو بهم بده... میخواد باهام صحبت کنه

تمام مدت با شوق دست هاش رو تکون میداد و بعضی جاها صداش اوج میگرفت و خب هرکسی میتونست بفهمه زین الان به حد مرگ خوشحاله.

لیام لبخندی به ذوق و شوق قشنگ و بچگانه زین زد و دستش رو دور شونش حلقه کرد و سمت خودش کشید و با لحن مهربونی که هری مطمئن بود تا حالا از لیام نشنیده ،گفت: