افکارش با حرکت زین نصفه کاره موند. زین لبخند خیلی بزرگی زد و کف دست هاش رو بهم کوبید:
-حالا نوشیدنی من کوش?

واقعیت اینه… اون پسر خله… ولاغیر.

لیام خنده ی سرخوشی سر داد و دستش رو کنار بدن زین نگه داشت و سمت آشپزخونه هدایتش کرد و اینبار یکم بیشتر به خودش جرئت داد و نزدیک گوش زین زمزمه کرد:

-دیگه جرئت نکن یواشکی از من فرار کنی

زین که دوباره با نزدیک بودن لیام قدرت و شجاعت گرفته بود برگشت و ادامه ی راه تا آشپزخونه رو عقب عقب رفت و تو همین حین با لحن شیطونی زمزمه کرد:

-و تو پین… دیگه جرئت نکن منو تو اون حال روی تخت ول کنی…

مطمئنا لیام متوجه منظوری از "اون حال" شد که چشم هاش از بی شرمی که دوباره توی زین جون گرفته بود گرد شد:

-عوضی کوچولو

⬛⬛⬛

-… تند تر لیام… اره… اوه… تندتر…

لیام آخرین قطره ی آبجو رو هم خورد و لیوان روی روی میز کوبید و دوتا دستش رو بالا برد.

زین دست هاش رو روی شونه های لیام گذاشت و فشار داد و از سر شادی دادی زد:

-اینـــــه… پسر برنده ی خودمــــه

نایل بلند میخندید و به قیافه ی پکر لویی و شادی هری و زین نگاه میکرد.
لویی لیواناشون رو از جلوشون برداشت و سمت آشپزخونه.

-هی هوران الان بخند چون قصد دارم پولی رو که روت شرط بستمو از حلقومت بیرون بکشم…

نایل خندش رو خورد و چشم هاش رو گرد کرد و به جای لویی روبه هری جواب داد:

-داری با کی زندگی میکنی تو?… هری بیچاره

لویی از تو آشپزخونه جیغ زد:

-جرئت نکن تکرارش کنی

صدای خنده ی جمع با زنگ خونه قاطی شد،لویی که از آشپزخونه برمیگشت در رو باز کرد و همراه لاتی به جمع برگشت.

همه خیلی گرم به لاتی خوش آمد گویی کردن… همه به جز لیام که زیر لب فقط زمزمه کرد:

-بازم این کله سفید...

زین که نزدیکش نشسته بود خنده ی ریزی کرد و بلند شد و لاتی که نزدیک میشد رو بغل کرد و طبق عادتش فشار داد.

صدای خنده ی لاتی سوهان روح لیام بود… لیام سلام زیر لبی بهش کرد و صورتش رو سمت نایل برگردوند تا شاهد بوسیده شدن گونه ی زین توسط اون لب های رژ زده ی خوشرنگ و دخترونه نشه.

لاتی خودش رو روی مبل سه نفره کنار زین پرت کرد و پاهاش رو روی میز انداخت و جیغ لویی رو در آورد.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now