-هی شما مهمون منید لازم نیست اون پایین وایستید... الاناس که دوستمم پیداش بشه... اون هم خونمه

دمی از خوشحالی روی پا بند نبود حقم داشت... هرکسی شانس اینو نداشت که کنار دی جی هون کلاب بایسته .

دمی تمام عمرش زیادی خوش شانس بود.

کلاب کم کم از جمعیت اشباع شده بود و اون سه تا همراه نایل و باربارا که دوباره بهم برگشته بودن ،اون بالا همراه موزیک زین شات میزدن و می رقصیدن.

نایل خودش رو کنار زین رسوند لبش رو به گوشش چسبوند:

-پترسون گفت میخواد دکور عوض کنه... یه هفته کلابو میبنده و حقوقو همراه هدیه کریسمس میده... پسر تعطیلات کریسمس به این یه هفته اضافه میشه این عالیه... میخوام باربارا رو ببرم ایرلند... توام باهامون بیا

زین که از این خبر داشت بال در می آورد با خوشحالی خندید و بلند رو به نایل گفت:

-میرم چشایر 5 ماهه خونوادمو ندیدم

اوضاع داشت بهتر میشد... میتونست حسش کنه.

⬛⬛⬛

-لیام همین الان میخوام اینجا باشی

-کجای حرفمو نفهمیدی که گفتم حوصله ندارم?

-اونجاییش رو نفهمیدم که این شرکت الان تورو لازم داره

-کار اون شرکت کوفتیت به من چ ربطی داره ?

-ببین لیام... میای اینجا برات توضیح میدم،یک ساعت فرصت داری اینجا باشی وگرنه میتونی قید هر چیزی که باعث اون رفاه و غرور لعنتیت شده رو بزنی... همه ی حرفم همینه

و تماس قطع شد.

با داد و حرص گوشی رو توی دیوار کوبید و به درک که صفحش خورد شد.

احساس میکرد با پول کنترل میشه و این تمام واقعیت بود.

اون هنوز به مال پدرش احتیاج داشت... نمیتونست بیخیالش بشه ،نه تا وقتی که همه فکرای توی سرش عملی بشه.

سوییچ ماشینش رو از روی میز کنار در برداشت و در خونه رو با تمام حرصش بهم کوبید .

شاید تو هفته دوبار اون ماشین بیچاره رو از پارکینگ خارج میکرد .

خودشم نمی دونست چرا باید همچین ماشینی رو بخره که نگاه همه رو به خودش جذب کنه .

ولی اون خیلی وقت بود که دلیل نیم بیشتر کاراش رو حتی خودش هم نمی دونست... نمونه ی دیگش شروع رابطش با بلا.

اون فقط یادش میاد توی افترپارتی یکی از فشن شوهای مادرش هری ،بلا رو،یکی از فرشته های برند مادرش رو به عنوان دوست خودش به لیام معرفی کرده بود و بعد از اون اصلا یادش نبود این رابطه ی شش ماهه رو چطور شروع کرده بود،البته الان ناراضی نبود.

light it up and fall in love •|ziam|• COMPLETEDUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum