Mars

76 23 35
                                    

آبان:

هنوز نیم ساعت از شروع فیلم نگذشته بود که شیطنت متین شروع شد. برعکس من که غرق فیلم دیدن میشدم متین زود حوصله‌اش سر میرفت و انگار رو‌ مود خوبی بود چون برای گرم کردن سرش شروع کرد به اذیت کردن من!

تقریباً تو بغلش لم داده بودم و اهمیتی به اذیت کردنش نمیدادم چون مطمئن نبودم مسئولیت تحریک کردن منو قبول میکنه یا نه؟ کلاً نسبت بهش محتاط رفتار میکردم اما جداً داشت زیاده روی میکرد. آخر طاقت نیاوردم و چرخیدم سمتش و اخمالو‌گفتم-نکن.

به روم خندید و پرسید-خوشت نمیاد؟

-عاشقشم، اما جنبه‌اشو ندارم بعدش خودت مسئولیتمو قبول میکنی؟

دستش باز لغزید زیر تیشرتم و گفت-تمام و کمال قبول میکنم.

سریع فیلمو پاز کردم و بلند شدم نشستم رو پاهاش تا بهش فول اکسس بدم و در گوشش گفتم-پس بهتر انجام بده.

متین باز به پررو بازیم خندید، از اونجایی که خوش خنده شده بود ته دلم گرم شد، شاید بالاخره داشت از فاز دپرشن در میومد؟ افکارم خیلی زود با حس لغزش انگشتای متین روی کمرم محو و خاموش شدن.

انقدر حس خوبی داشت که دستامو‌ دور گردنش حلقه کردم و سرمو روی شونه‌اش گذاشتم و زمزمه کردم-بیشتر...

دستاش تک تک‌ نقاط حساس بدنمو متر کرد و لب‌هاش هم بیکار نموندن و لبهامو مورد حمله قرار دادن. از آخرین باری که انقدر با حوصله و بی عجله میک اوت کرده بودیم خیلی گذشته بود پس تموم وجودمو تو حال نگه داشته بودم و از تک تک لحظه‌ها لذت میبردم.

انقدر ادامه دادیم که جفتمون بی طاقت شدیم اما متین اول به زبون آورد-بریم تو اتاق؟

اگه به خودم بود میخواستم همونجا ادامه بدم اما جدا ازینکه کاناپه برای دونفرمون کوچیک بود و حرکاتمون محدود میشد، به لوب و کاندوم نیاز داشتیم چون همینطوری خشک خشک جداً نمیشد! با وجود بی میلیم بلند شدم و دستشو گرفتم و به سمت اتاق کشیدم. متین همچنان میخندید و دیگه‌ خنده‌هاش داشت میرفت رو مخم! شورت و شلوارمو در آوردم و غر زدم-انقدر نخند، به جاش عجله کن.

متین همچنان بیخیال، ریلکس و سرخوش رفتار میکرد و یجورایی این منو بیشتر از افسردگیش میترسوند اما بدنم تشنه تر از اون بود که بخواد تک تک رفتارهاش رو تجزیه و تحلیل کنه و تموم تمرکزم رو لذتی که دریافت میکردم بود پس چشم روی عجیب بودنش بستم و گذاشتم‌ادامه بده.

سکس با متین همیشه خوب بود، حتی وقتی بی حوصله بود هم حس خوبی میداد چه برسه به الآن که بیشتر از حد معمول هایپ بود و من رسماً رو ابرا بودم که زنگ در رو زدن. انقدر از اینکه کسی به خودش جرئت داده خلوتمون بعد این همه وقت رو بشکنه عصبانی شدم که غریدم اما متین در گوشم گفت "مهم نیست عزیزم." و ادامه داد.

dandelionsWhere stories live. Discover now