آبان:
-نرو ماهان...
ماهان لبخند زد و گفت-باید برم ببینم زنم خوشگله یا نه؟
-اما ماهان...
دستمو پس زد و روبروی تنها آیینهای که ملافه رو از روش پایین کشیده بود ایستاد. ماهان تو آیینه ماهان همیشگی نبود. لبخند میزد ولی چشماش غمگین بودن. ازش پرسیدم-به معراج خبر دادی؟
سر تکون داد-هنوز نه. بزار برم زنمو ببینم همه چیز واقعی شه برام، بعد بهش میگم.
الآن وقت دل سوزوندن واسه معراج رو نداشتم. درسته که این فقط یه آشنایی بین خانوادهها بود ولی جفتمون میدونستیم حاج بابا وقتی یه چیزی بخواد هیچ رقمه بیخیال نمیشه. ماهان اولویت اول و آخرم بود.
-ماهان، اگه من جلوشو بگیرم چی؟
انگار میدونست نمیشه، فقط پرسید-چطور؟
-میرم خونهاش جلوی مهمونا آبروریزی راه میندازم.
خندید-این سلیطه بازیا از تو برمیاد آخه؟ یه چیزی بگو به گروه خونیت بخوره.
-ماهان! من جدیام. میرم کام اوت میکنم جلوش. یه مدت سرش گرم من میشه شاید بیخیالت شه.
ماهان-نمیخواد به خاطر من اینکارو کنی. اون مرتیکه تعادل روانی نداره کار دست خودت نده. بزار برم ببینم وضعیت چطوره؟ شاید یه بهونهی خوب دستم اومد که بزنم زیرش.
اما امیدی نداشتم. همهی انتخابهایی که حاج بابا جلو پات میزاشت انتخاب بین بد و بدتر بود. من هیچ چیز بدی برای ماهانم نمیخواستم.
-بزار حداقل همراهت بیام.
چرخید سمتم و بغلم کرد و آروم گفت-فقط همینجا منتظرم بمون. زود برمیگردم.
-اما...
لبخند زد و رو نوک پاهاش ایستاد و گونهامو بوسید و بعد گفت-حالا اجازه میدی برم؟
ساکت موندم. چی میگفتم؟ هیچی، مطلقاً هیچی ازم بر نمیومد.
بعد از رفتن ماهان روبروی کابینتی که مشروبهاشو توش نگه میداشت ایستادم. یه چیز قوی لازم داشتم.
◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
ماهان:
ماشینمو جلوی خونهی مامان و بابا پارک کردم. قرار بود اول بیام اینجا و بعد با هم بریم خونهی حاج بابا. آیفون زدم و منتظر موندم در رو برام باز کنن. ستاره اولین نفر به استقبالم اومد و محکم بغلم کرد.بابا از اون طرف سعی کرد با شوخی و خنده جو رو عوض کنه و گفت-یجوری بغلش کردی انگار داریم میبریمش کشتارگاه. یه قرار آشنایی سادهاست.از بغل ستاره اومدم بیرون و تلخ گفتم-آره. مخصوصاً که من خیلی مشتاقم براش.
خورشید هم وارد بحثمون شد و گفت-چه ضرری واسه تو داره؟ دختره رو ببین شاید خوشت اومد!؟ شنیدم خیلی خوشگله.
![](https://img.wattpad.com/cover/346748321-288-k380365.jpg)
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...