ماهان:
-سلام.
معراج-سلام، جونم؟
-کجایی؟
معراج-داروخونهام.
-کی میای؟
معراج-هنوز خیلی مونده تا قرارمون.
-میدونم، دلم برات تنگ شد...
خندید-میخوای زودتر بیام؟
-نه نمیشه، من الآن تو وان دراز کشیدم و هنوز شام درست نکردم، بهت قول دادم ایندفعه واقعاً آشپزی کنم!
معراج-خیلی زود میبینمت.
-میدونم. مزاحمت شدم؟
معراج-نه جونم وقت دارم.
خوشحال شدم، برام وقت میزاشت.
-نمیتونم صبر کنم تا ببینمت.
معراج-منم همینطور.
-باشه، برو به کارت برس، زود بیا تا دلم بیشتر تنگ نشده.
معراج-باشه عزیزم. خداحافظ.
-بای بای.
قطع کردم و جیغ کشیدم. معراج بهترینه!
بعد اینکه حموم کردنم تموم شد خودمو تو بادی میست غرق کردم و یه عالمه لوسیون به خودم مالیدم تا مطمعن شم نرم و خوشبو باقی میمونم و ایستادم جلوی کمد و کشو رو باز کردم تا ببینم چه باکسری بپوشم؟ آخرش قلبم پیروز شد و مغزمو شوت کرد یه گوشه و یه پنتی توری سیاه برداشتم و بهش خیره شدم، خب فوقش خوشش نمیاد. شونه بالا انداختم و پوشیدمش، یه دور جلوی آینه چرخیدم، ماهان تو بهترینی!
موهامو خشک کردم و تینت لب زدم و تیشرت و شورتک پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه. همهی قسمتهای بو دار آشپزی رو از قبل انجام داده بودم، فقط مونده بود برنج دم کنم و بزارم بادمجونها تو خورشت جا بیفته.
از زیر زبونش کشیده بودم که بادمجون دوست داره، منم میخواستم دلشو به دست بیارم پس غذای مورد علاقهاش رو درست کردم.
کارم تو آشپزخونه که تموم شد یه عالمه وقت آزاد داشتم، دلم پیش آبان بود پس شمارهاش رو گرفتم و منتظر موندم.
آبان-جون دلم؟
-کجایی؟
آبان-کارگام.
-هنوز اونجایی؟ خسته میشی.
آبان-نه خسته نیستم. تو خوبی؟
-اوهوم.
آبان-دیتت هنوز نیومده؟
-نه. ولی من واسش غذا درست کردم و منتظرشم.
آبان-خوش به حالش خوردن دستپخت خوشمزهی ماهان من نسیب هر کسی نمیشه.
ریز خندیدم-چون تو دوستم داری این فکر رو میکنی.
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...