you never know

170 41 41
                                    

معراج:

معمولاً خوشم نمیومد بقیه بهم دروغ بگن و خر فرضم کنن، چرا تا اینجا به روش نیاوردم که همزمان با پیکی که غذاها رو آورد رسیدم و میدونستم خودش غذا درست نکرده و تازه تعارف کردم بیاد تا با هم بخوریم؟ واضحه! ماهان خیلی کیوت بود. جدا از استایل و اندام و صورتش، اخلاق و رفتارش هم باعث میشد همه‌ی نگاه‌ها جذبش بشه و خب، منم از سنگ نیستم! میدونستم تو رابطه‌اس چون یه مدت سرد رفتار میکرد اما وقتی یهویی دم در خونه‌ام پیداش شد حدس زدم که بهم زده و از اونجایی که الآن تو تختمه به نظر میرسه حدسم درست بود.

اما تا اینجا خیلی غیرقابل پیشبینی رفتار کرده بود. فکر میکردم یه مدت لاس زدن رو ادامه بدیم تا بالاخره خودم بهش پیشنهاد بدم ولی انگار تکلیف اون با خودش و خواسته‌هاش مشخص بود چون خیلی زود بهم پیشنهاد داد. و بعد وقتی یباره درخواست سکس داد و خودش شروع کرد؟ از این متعجب‌تر نمیشد که بشم. همه‌ی پارتنرهای سابقم حداقل تا یکی دوتا قرار رو فقط محدود به شام و وقت گذروندن میکردن و با خودشون و خواسته‌هاشون تو تخت رو راست نبودن اما ماهان؟ از نگاهش مشخص بود دقیقاً میدونه چی میخواد و بابتش خجالت نمیکشه. هرچند هر از گاهی نگاهش مضطرب میشد و بعد یهو دوباره خوشحال میشد که عجیب بود. حالا که سکس تموم شده بود و کنار هم روی تخت دراز کشیده بودیم بهتر میتونستم رفتارش تو سکس رو تجزیه و تحلیل کنم و یه چیز برام واضح بود، ازش خوشم میاد!

برگشتم سمتش، نشسته بود گوشه تخت و داشت باکسرش رو میپوشید و در همون حال گفت-من دیگه میرم.
-هرطور راحتی.
یکم من و من کرد. پرسیدم-چیزی شده؟
کله‌اشو از تو تیشرتش درآورد و گفت-شماره‌اتو ندارم!
لبخند زدم-یادم رفته بود.
گوشیمو دادم دستش تا شماره‌اشو بزنه و خودم هم لباس پوشیدم تا دم در بدرقه‌اش کنم.

وسط حال ایستاد و چرخید سمتم و گفت-میتونم هروقت دلم خواست پیام بدم؟
-آره.
ماهان-حتی وقتایی که کار میکنی؟
-هر وقت دلت خواست پیام بده، منم هر وقت که تونستم جواب میدم.
لبخند زد و با خوشحالی گفت-عالیه!
اومد بچرخه و بره که چشمش به در نیمه باز اتاق راکسی افتاد. تعجب و ترس رو همزمان تو چهره‌اش دیدم.
ماهان-این چیه؟
یه نگاه معمولی به اتاق راکسی انداختم و اومدم توضیح بدم که دیدم دستاشو ضربدری رو سینه‌اش گذاشته، با چشمای گرد چرخید سمت من و پرسید-تو پدوفیلی؟

اخمام رفت توهم و دست به سینه وایسادم.
-این چه سوالیه؟
ماهان-خب اون اتاق صورتی چیه؟ میخوای بدزدیم و بهم تجاوز کنی درسته؟
واو! این جدید بود. ساده توضیح دادم تا شلوارشو خیس نکرده.
-اتاق بچمه، راکسی.
اولش چشماش گرد شد. بعد یهو خندید و گفت-ببخشید، چون گفتی با بچه بازیم مشکلی نداری و خوشت میاد وقتی اون اتاق صورتی رو دیدم ترسیدم. حالا خودش کجاست؟ راکسی؟ پیش پیش! راکسی؟
شوکه به ماهان که وسط خونمون وایساده بود و سوت میزد و پیش پیش میکرد نگاه کردم و پرسیدم-واسه چی پیش پیش میکنی؟؟؟

dandelionsWhere stories live. Discover now