You can be the boss

117 27 34
                                    

آبان:

منتظر موندم و‌موندم و موندم و خبری از متین نشد، بنابراین وقتی شماره‌اش رو روی گوشیم دیدم یجورایی استرس گرفتم و با تاخیر جواب دادم-جونم؟

متین-کجایی؟

بله، نه سلامی نه علیکی، کجایی!؟ از آشپزخونه اومدم بیرون و جواب دادم-خونه، منتظر تو. تو کجایی؟

متین تند و‌عصبانی گفت-قرارمون یادم نبود اومدم خونه‌ی خودم.

یه چیزی این وسط درست نبود، اون اشتباه کرده و‌ قرارمون رو‌ یادش رفته، چرا جای اینکه شرمنده باشه انگار طلبکاره؟

آروم و با احتیاط پرسیدم-چیزی شده؟

متین-تو‌خونه رو‌تمیز کردی؟

هنوز مشکلی نمیدیدم-آره.

متین-و چرا؟

بازم نمیفهمیدم-چرا نه؟

متین-کی بهت اجازه داد سر خود خونه‌امو ‌تمیز کنی؟ دستو پام که نشکسته، هنوزم نمردم!

سرمو به دیوار کنارم تکیه دادم چون تحمل وزنش واسه گردنم سخت شده بود، آروم و مغموم جواب دادم-متاسفم.

یه نفس عمیق کشیدم و‌ادامه دادم-من روتختی رو عوض کردم چون خودم بیشتر ازینکه رو‌تخت خودم بخوابم رو تخت تو میخوابم، لباسا رو‌ شستم چون لباسای خودمم قاطیش بود، آشپزخونه رو‌تمیز کردم چون خودم اونجا صبحونه و‌ شام میخورم، آشغال‌ها رو جمع کردم چون بیشترش مال خودم بود، معذرت میخوام که ازت اجازه نگرفتم؛ فکر نمیکردم تمیز کردن ریخت و پاش خودم اجازه بخواد. دفعه‌ی بعد سرخود انجام نمیدم.

متین ساکت بود و‌جوابمو‌ نمیداد، نمیدونستم با حاضر جوابیم بیشتر عصبانیش کردم یا نه پس پرسیدم-امشب باید تنها بخوابم؟

آروم جواب داد-یکم صبر کن، خودمو میرسونم.

خوشحال شدم-باشه، عجله نکن شام هنوز آماده نشده...

جوابی نیومد چون تلفنو روم قطع کرده بود. به زور لبخندمو حفظ کردم و وانمود کردم چیزی نشده و برگشتم  تو آشپزخونه، بریونی هندی درست میکردم چون به ضائقه‌ی خودم نزدیک تر بود و‌ دوست نداشتم با شکم گشنه بخوابم هرچند خیلی سخت‌تر از غذاهایی که قبلاً با کمک ماهان و‌متین درست کرده بودم بود و چشمم آب نمیخورد خوب از آب در بیاد.

داشتم برنج رو آبکش میکردم که صدای زنگ در اومد، متین رمز در رو میدونست و در زدنش نشونه‌ی خوبی نبود اما اهمیت ندادم و به سمت در پرواز کردم.

🧞🧞🧞🧞🧞🧞🧞🧞🧞

متین:

خسته و کلافه پشت در وایسادم و‌ اومدم رمز رو بزنم که پشیمون شدم، به جاش زنگ زدم. خیلی طول نکشید، آبان در رو باز کرد و‌انگار نه انگار پشت تلفن کلی حرف بارش کردم، لبخند زد و گفت-خوش‌اومدی. بیا تو، دارم برات بریونی درست میکنم، نیم ساعت دیگه آماده‌اس.

dandelionsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant