happy birthday dear reyhane

97 24 26
                                    

متین:

میا-یعنی این آخر هفته نمیبینمت؟

-متاسفم عزیزم‌. هفته‌ی بعد برات جبران میکنم.

میا-داری میری مسافرت؟

-سفر کاری.

میا-باشه. زود برگرد دلم برات تنگ میشه.

لبخند زدم-چشم. اونجا که هستم مرتب بهت زنگ میزنم خوبه.

میا-هوم.

-بستنیتو بخور عزیزم بعداً حرف میزنیم، دیرمون میشه.

میا-چرا؟

- دیر کنیم مامانت میفهمه مستقیم نرفتیم خونه.

میا-بابا؟

-جونم؟

میا بدون اینکه به درخواست بعداً حرف بزنیم من کوچیک‌ترین اهمیتی بده پرسید-میشه دفعه‌ی بعد که منو میبری پیش آبان موهامو خرگوشی ببندی؟

-چرا عزیزم؟

بدون اینکه جواب بده قاشق بستنیشو گذاشت تو کاسه و بلند شد دستمو گرفت.

-دیگه نمیخوری؟ هنوز یکم وقت داریم‌.

میا-نه نمیخوام.

باهم از کافه اومدیم بیرون. تا به ماشین برسیم برام توضیح داد-موهامو قشنگ ببند تا خوشگل تر از راکسی بشم.

-شما همینجوریشم خوشگلتری! چرا همچین فکری میکنی؟

لب ورچید و گفت-چون اصلاً از راکسی خوشم نیومد.

لبخند زدم-چرا خب؟

میا-هی یه کاری میکرد آبان دوسش داشته باشه.

-چه اشکالی داره؟

و در ماشینو باز کردم و کمک کردم رو صندلیش بشینه و کمربندشو بستم. وقتی خودم سوار شدم توضیح داد-چون نمیشه همه اونو دوست داشته باشن! من چی؟

-مطمئنم آبان دوستت داره. منم که عاشقتم. بقیه مهم نیستن.

میا-مطمئنی؟

-عزیزم شرط میبندم آبان تا حالا غذا تو دهن هیشکی نذاشته جز تو!

میا خندید-خوبه. ولی بهش بگو دیگه به هیشکی نگه "های باربی".

-چشم. امر دیگه؟

میا-همین.

لبخند زدم، چه دختر حسودی داشتم و خبر نداشتم!

با شیرین‌زبونی‌های میا رسیدیم، جلوی خونه پارک کردم و کمک کردم پیاده شه و آیفون رو زدم. پریا در رو باز کرد، میا رو بغل کردم و رفتم داخل. درسته چند سال بیشتر اینجا زندگی نکرده بودم اما دیدن درختی که واسه تولد میا کاشته بودیم و حالا ازش بلندتر شده بود منو یاد خاطرات خوبی که اینجا داشتم مینداخت اما خب با دیدن پریا که منتظرمون بود خاطرات بد تداعی شد و کل اون خاطرات خوب رو شست و برد!

dandelionsWhere stories live. Discover now