متین:
میا-یعنی این آخر هفته نمیبینمت؟
-متاسفم عزیزم. هفتهی بعد برات جبران میکنم.
میا-داری میری مسافرت؟
-سفر کاری.
میا-باشه. زود برگرد دلم برات تنگ میشه.
لبخند زدم-چشم. اونجا که هستم مرتب بهت زنگ میزنم خوبه.
میا-هوم.
-بستنیتو بخور عزیزم بعداً حرف میزنیم، دیرمون میشه.
میا-چرا؟
- دیر کنیم مامانت میفهمه مستقیم نرفتیم خونه.
میا-بابا؟
-جونم؟
میا بدون اینکه به درخواست بعداً حرف بزنیم من کوچیکترین اهمیتی بده پرسید-میشه دفعهی بعد که منو میبری پیش آبان موهامو خرگوشی ببندی؟
-چرا عزیزم؟
بدون اینکه جواب بده قاشق بستنیشو گذاشت تو کاسه و بلند شد دستمو گرفت.
-دیگه نمیخوری؟ هنوز یکم وقت داریم.
میا-نه نمیخوام.
باهم از کافه اومدیم بیرون. تا به ماشین برسیم برام توضیح داد-موهامو قشنگ ببند تا خوشگل تر از راکسی بشم.
-شما همینجوریشم خوشگلتری! چرا همچین فکری میکنی؟
لب ورچید و گفت-چون اصلاً از راکسی خوشم نیومد.
لبخند زدم-چرا خب؟
میا-هی یه کاری میکرد آبان دوسش داشته باشه.
-چه اشکالی داره؟
و در ماشینو باز کردم و کمک کردم رو صندلیش بشینه و کمربندشو بستم. وقتی خودم سوار شدم توضیح داد-چون نمیشه همه اونو دوست داشته باشن! من چی؟
-مطمئنم آبان دوستت داره. منم که عاشقتم. بقیه مهم نیستن.
میا-مطمئنی؟
-عزیزم شرط میبندم آبان تا حالا غذا تو دهن هیشکی نذاشته جز تو!
میا خندید-خوبه. ولی بهش بگو دیگه به هیشکی نگه "های باربی".
-چشم. امر دیگه؟
میا-همین.
لبخند زدم، چه دختر حسودی داشتم و خبر نداشتم!
با شیرینزبونیهای میا رسیدیم، جلوی خونه پارک کردم و کمک کردم پیاده شه و آیفون رو زدم. پریا در رو باز کرد، میا رو بغل کردم و رفتم داخل. درسته چند سال بیشتر اینجا زندگی نکرده بودم اما دیدن درختی که واسه تولد میا کاشته بودیم و حالا ازش بلندتر شده بود منو یاد خاطرات خوبی که اینجا داشتم مینداخت اما خب با دیدن پریا که منتظرمون بود خاطرات بد تداعی شد و کل اون خاطرات خوب رو شست و برد!
![](https://img.wattpad.com/cover/346748321-288-k380365.jpg)
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...