iced coffee

101 25 15
                                    

ماهان:

صدای ویبره نه تنها منو، که معراج رو هم بیدار کرد. آماده بودم بهش فحش بدم که موبایلشو میوت نکرده که دیدم گوشی خودمو گذاشت تو دستم و با صدای خشداری که نشون میداد دیشب به اندازه‌ی کافی نخوابیدیم گفت-مال توئه.

یه نگاه از لای چشمام که از بی خوابی میسوخت به صفحه‌ی موبایلم انداختم، آبان بود. عصبانی جواب دادم-هااان؟

مستقیم پرسید-کجایی؟

یکم نگران شدم چون آبان تا دو هزار بار بابت بد موقع زنگ زدنش عذر نمیخواست و قربونم نمیرفت به این مرحله نمی رسید.

-خونه‌ی معراج و محض اطلاعت خواب بودیم.

آبان-من تو راهم بیا آپارتمان خودت.

-چیشده؟

آبان-ببینمت میگم برات، نخواب و بیا وگرنه میام اونجا و انقدر در میزنم تا بیای.

الآن آبان منو تهدید کرد و بعد گوشیو روم قطع کرد. این جدید بود!

معراج-چیشده؟

-آبان بود، چیز زیادی نگفت ولی داره میاد خونم پس باید برم.

معراج-چه بد.

-تو بخواب، خودم میرم.

معراج-نه دیگه خوابم پرید.

چرخیدم سمتش-تا بیاد یکم وقت دارم، اگه خوابت پریده نظرت چیه با هم دوش بگیریم؟

معراج-فکر خیلی خوبیه.

حموم زدن دوتایی همیشه مورد علاقه‌ام بود، از اینکه موها و بدن همدیگه رو بشوریم خوشم میومد و وقتی به سکس ختم میشد عالی بود. به علاوه وقتی معراج انجامش میداد دیگه پرفکت میشد.

طوری که مواظب بود لیز نخورم و حواسش بود منم لذت ببرم خیلی خوب بود‌. همینجوری ادامه میداد رها کردنش سخت میشد.

بعد از تموم شدنش منو حوله پیچ کرد و نشوند تا موهامو خشک کنه.

-خودم میتونم.

لبخند زد-معلومه که میتونی ولی من خوشم میاد موهاتو خشک کنم‌.

لبخند زدم و عین یه پسر خوب سر جام نشستم تا اول با حوله نم موهامو بگیره و بعد با سشوار کامل خشکش کنه.

-مرسی.

آروم و مهربون گفت-کاری نکردم، میخوای بهت لباس بدم؟

-نه دیگه میرم واحد خودم.

معراج-صبحونه؟

-با آبان میخوریم انگار حالش خوب نبود دیگه کم کم میرسه.

سر تکون داد-باشه، پس من همراهیت میکنم.

خندیدم-خوبه فقط یه واحد فاصله هست.

معراج-خوش شانسی من بوده که همچین همسایه‌ای دارم.

خندمو خوردم و گفتم-نمیتونم حرفتو رد کنم.

dandelionsWhere stories live. Discover now