ماهان:
-و خب، امروز صبح با هم رفتیم خرید، بعد ناهار خوردیم و من برگشتم خونه.
معراج-خوشحالم آخرش حال جفتتون بهتر شد.
-آره خودمم، خیلی نگران آبان بودم ولی زود خودشو جمع کرد.
معراج-آره کارش خیلی خوب بود.
-میگم...
معراج-جانم؟
-تو دیگه مشکلی با آبان نداری؟
معراج-چه مشکلی؟
-نمیدونم.
معراج-نگران نباش، من باهاش کنار اومدم.
-خوبه. نمیخوای بغلم کنی؟
دستاشو باز کرد، تو بغلش نشستم و لبخند زدم.
معراج-یه ساعت دیگه باید برم مهد دنبال راکسی.
-میدونم.
معراج-امروز باهامون وقت میگذرونی؟
-میتونم؟
معراج-من که از خدامه، راکسی کل هفته در مورد تو حرف زده و خب فکر میکنم رایان حسابی حسودیش بشه اگه بفهمه تو با راکسی دوباره وقت گذروندین.
آروم گفتم-میشه یه سوال بپرسم؟
معراج-البته.
-چرا جفتشونو نمیاری خب؟
معراج لبخند زد و در حال نوازش پشتم جواب داد-رایان هیچ رابطهی خونیای با من نداره و من رو بابا صدا نمیکنه چون مسعود یه خط واضح بینمون کشیده و دلش نمیخواد ما اونقدر به هم نزدیک باشیم.
-چرا خب؟ راکسی چی؟
معراج-راکسی اونو بابا صدا میکنه و خب من ناراحت نمیشم چون اونا باهم زندگی میکنن و مسعود خیلی با راکسی خوبه.در مورد علتش هم، خب وقتی پونه رایان رو باردار بود من یکم اذیت کردم.
تعجب کردم-تو؟ چه اذیتی؟
معراج-زیادی دخالت میکردم و خب یجورایی مسعود رو ترسوندم. اون حق داره برای بچهی خودش تصمیم بگیره.
-هوم.
معراج-البته حالا که دارن دوباره بچه دار میشن شاید یکم گاردشو بیاره پایین.
شوکه گفتم-پونه حاملهاس؟؟؟
معراج-نه، فعلا دارن تلاش میکنن.
-اوه، استریت بودن باید جالب باشه.
معراج خندید-چطور؟
-خب میتونن به همه بگن یه عالمه سکس بدون مراقبت دارن و همه کلی خوشحال میشن براشون.
معراج-خب کجاش عجیبه؟
-عجیب نیست، جالبه! به نظرم اینکه راحت بتونی راجع به این چیزها حرف بزنی جالبه. من هر وقت شروع میکنم همه میخوان خفهام کنن.
![](https://img.wattpad.com/cover/346748321-288-k380365.jpg)
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...