ماهان:
-خوشمزست.
حاج بابا عصبانی گفت-هیچی نخوردی!
خودمو براش لوس کردم-حاج باباجونم؟ اومدنی دلم مرغ سوخاری میخواست جوگیر شدم رفتم خوردم فکر میکردم هضم شه تا الآن ولی موند رو دلم نمیتونم بخورم.
حاج بابا-مسموم نشده باشی!؟ آبان تو چطور اجازه دادی!؟
قبل آبان جواب دادم-به آبان چه ربطی داره آخه؟ خودم تنها بودم.
حاج بابا-خب باید حواسش بهت باشه.
-من خودم حواسم به خودم هست حاج بابا. نمیگین بهم بر میخوره؟
حاج بابا خندید-باشه باباجون بهت بر نخوره پسرم. میدونم خودت مردی هستی برای خودت. من فقط نگرانتم.
بادی به گلوم انداختم و گفتم-من خودم مواظب همم، اینبارم شکم کار دستم داد.
حاج بابا-میگم سهمتو بزارن کنار.
الکی ذوق کردم-مرسی حاج بابا یدونهای.
در حال بازی کردن با غذام زیر چشمی به آبان نگاه کردم، آبان دلگیر و گرفته به نظر میرسید. نه فقط آبان! کل خانواده همین بودن. عجیب نبود خب، حاج بابا کل میز رو ایگنور میکرد و همهی حواسش پی من بود. خب معلومه عصبانی میشدن. اگه یذره اشتها داشتم همونم پرید اما هر طور شده بود یکم خوردم.
به لطف پیگیریهای آبان واقعاً بهتر بودم. شکایتمون از رضا در جریان بود و واقعاً حس خوبی بهم میداد. داروها و صحبتهای روانپزشک تاثیر زیادی نداشت، اما آبان انقدر گیر میداد و هر لقمهامو میشمرد که میشد گفت به تازگی دارم یکم به روتین غذا خوردن برمیگردم. انرژیم زیادتر شده بود و دو شب پیش بعد مدتها تنهایی جق زدم!
ممکنه تغیر کوچیکی به نظر برسه اما کوچیک نبود. برای من جق زدن جدا از سکس جزی از روتین روزانهام بود و بعد اینکه تو غذا خوردن مشکل پیدا کردم خب این روتین زیبا هم بهم خورد، نه که نخوام! نمیشد! پس انرژیمو واسه سکس سیو میکردم چون انتخاب اولم بود. اگه همینجوری پیش میرفتم خیلی خوب میشد.
انقدر با غذام بازی کردم که بالاخره بقیه خوردن و تموم شد و تونستم با دور شدن از جو سمی ناهار فرار کنم اما حاج بابا فرصت نداد.
حاج بابا-ماهان، تو با من بیا تو اتاق کارم.
-چشم حاج بابا.
و با سر افتاده دنبالش رفتم. مثل همیشه اون پشت میز کارش نشست و من روبروش.
-با من کاری داشتین؟
حاج بابا-میخوام ببینم اوضاعت سر کار چطوره؟
لبخند زدم-مثل دفعهی قبل که پرسیدین! همه چیز عالیه و من کارمو بهتر یاد گرفتم.
حاجبابا-پس یعنی اگه مسئولیت آبانو بهت بسپرم از پسش بر میای!؟
![](https://img.wattpad.com/cover/346748321-288-k380365.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
dandelions
Romansaسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...