500 miles

85 18 34
                                    

معراج:

-خوب شدم؟

پونه-یبار دیگه بپرسی یه دایره دور چشمت تحویل میگیری.

-با رنگ؟

پونه-با مشت! حالا چشماتو ببند، خوبه.

-این مژه مصنوعیا دارن اذیتم میکنن.

پونه-عزیزم این همه کاراکتر آسون وجود داره تقصیر من نیست که تو کلاهدوز دیوونه رو انتخاب کردی.

-میدونی ماهان چندبار به این فکت که میخواد آلیس باشه و مهمونی با تم واندرلند برگزار کنه اشاره کرده؟ مگه دیوونم که روحی خوناشامی چیزی بشم و ناراحتش کنم؟

پونه-دیوونه که هستی! رو اسمتم هست!

-مسعود یه چیزی به این زنت بگو.

مسعود-دوست توعه خودت باهاش کنار بیا.

پونه-جفتتون رو هم حریف انگشت کوچیکه‌ام هم نمیشید بیخودی زور نزنید.

حرف حق جواب نداشت.

پونه-خوبه تمومه. تو زودتر برو ما بعد اینکه بچه‌ها رو بردیم قاشق زنی لباسامون عوض میکنیم و میایم.

-اوکی.

راکسی-راکسی میخواد با بابایی بره.

-نمیشه عزیزم.

راکسی-نههههههههه. دل راکسی واسه ماهانی تنگ شده.

-قربونت برم تو امشب رو بچه‌ی خوبی باش فردا بعد از مهد میام دنبالت با ماهانی بریم شهربازی و شام بخوریم.

راکسی-فردا هالووین و ماهانی آلیس نیست.

-میگم لباس آلیسشم بپوشه.

راکسی-راکسی هم پرنسس بابلگام میشه؟

-آره عزیزم.

راکسی-رایانم باید بیاد. پرنسس بابلگام بدون مارسلین نمیشه.

به پونه و مسعود نگاه کردم. پونه شونه بالا انداخت و مسعود لب زد-از خدامه!

لبخند زدم-پس قبوله! فردا میام دنبال راکسی و رایان شبم پیش خودم میمونین.

راکسی و رایان شروع کردن به بالا پایین پریدن و نیش مسعود باز بود.

-حالا انقدر واضح اظهار خوشحالی نکن.

راکسی-راکسی میخواد بره قاشق زنی.

-من اول میرم. پرنسس خوشگلم کلی خوش بگذرون باشه؟ رایان عزیزم خوش بگذره. خداحافظ بچه‌ها.

و رو به پونه و مسعود گفتم-میبینمتون، خیلی دیر نیاین!

پونه-باشه عزیزم برو به سلامت.

رانندگی با اون همه لباس خیلی سخت بود اما ارزششو داشت، وقتی رسیدم تقریباً تایم شروع پارتی بود. میدونستم همه دیرتر میان و مهمونی دیرتر از تایم اعلام شده شروع میشه اما من همه نبودم و جزء تم به حساب میومدم پس بدون اینکه برم خونه‌ی خودم پشت در واحد ماهان ایستادم و زنگ زدم. تو یه چشم به هم زدن ماهان از گردنم آویزون بود و جیغ میزد.

dandelionsWhere stories live. Discover now