nobody

136 23 34
                                    

معراج:

رایان-سیبزمینی.

-میتونی یکم صبر کنی تو شهربازی بخوریم؟ الآن الویه دارم یه لقمه میخوری؟

یجوری که انگار بحث مرگ و زندگیه یکم فکر کرد و جواب داد-سیبزمینی!؟

-خب الویه هم سیب زمینیه!

راکسی-الویه دوست داری.

رایان-مطمئنی؟

راکسی-راکسی مطمئنه!

رایان-دارم؟

-میخوری؟

رایان-باشه.

-تو چی باباجون؟

راکسی-راکسی هم میخوره.

دوتا ساندویچ کوچیک درست کردم.

-بخورین تا آماده شیم.

رایان-خوشمزست!

-آره؟

رایان-سیبزمینیه!

خندمو خوردم-آره سیب‌زمینیه. نوش جونتون.

با صدای در راکسی جیغ زد-ماهانی اومده!

-ندو راکسی. شما بشینید بخورید من در رو باز میکنم.

راکسی آروم گرفت و باشه گفت.

در رو باز کردم. ماهان یه دامن بلند چندلایه‌ی سیاه تا مچ پاهاش، بوت‌های چرمی مشکی و یه پولیور گشاد سیاه روش پوشیده بود. یه کلاه گیس چتری بلند از موهای سیاه هم رو سرش بود و همه‌ی اینها تضاد خیلی قشنگی با پوست رنگ پریده‌اش داشتن و خیلی قشنگ شده بود. با دیدنش نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم.

-سلام عزیزم. چه خوشگل شدی.

خندید و بعد از سلام کردن از گردنم آویزون شد و لبهامو بوسید. عاشق روش سلام کردنش بودم!

ماهان-زود که نیومدم؟

-در واقع یکم زود اومدی بچه‌ها هنوز آماده نیستن. بیا تو.

ماهان بوتشو درآورد، حتی جوراب‌هاشم سیاه بودن!

ماهان-بچه‌ها کجان؟

-تو آشپزخونه.

ماهان سر تکون داد و رفت سروقتشون. راکسی طاقت نیاورده بود و گوش وایساده بود چون فوری پرید بیرون و جیغ زد-ماهانی!

ماهان دستاشو براش باز کرد و خندید-پرنسس قشنگم.

اینبار، ماهان موفق شد بدون افتادن بلندش کنه. لبخند زدم اما جلو رفتم و راکسی رو از بغلش برداشتم-کمرت درد میگیره.

ماهان-اشکالی نداره دلم برای پرنسسم یذره شده بود. اون یکی فسقلی کجاست؟

-رایان عزیزم؟ میتونی بیای!

رایان با دست پر اومد. یه لقمه‌ی تیکه پاره‌ی الویه گذاشت تو دست ماهان و گفت-خودم درست کردم! سیبزمینی! خوشمزه‌اس قول میدم!

dandelionsWhere stories live. Discover now