the frost

114 24 3
                                    

آبان:

داشتم تموم تلاشمو میکردم تا خوابم نبره، متین هم متوجه‌ی تلاش بی وقفه‌ام بود چون گفت-عزیزم بگیر بخواب رسیدیم بیدارت میکنم.

-امکان نداره. نمیخوابم.

متین-این دو روز حسابی خسته شدی واقعاً مشکلی نیست که بخوابی.

-نمیخوام خب! نمیخوای من بیدار باشم باهات حرف بزنم و وقت بگذرونیم؟ هوم؟

متین-نمیخوام اذیت شی.

کلاً کوتاه اومدن تو کارش نبود. با دیدن دکه‌های کنار خیابون گفتم-متین یه لحظه نگه میداری؟

متوجه منظورم شد و در حالی که راهنما میزد گفت-مطمئنی جا داری؟

-آره بابا معده‌ی من همیشه واسه یکم بیشترجا داره، انگاری لبو هم دارن. و باقالی. زود میام.

کمربندمو باز کردم و اومدم پیاده شم که متین گفت-تو بشین من برات میارم، سرده سرما میخوری.

قبل اینکه مخالفت کنم پیاده شد. با اینکه خوشم میومد یکی مراقبم باشه اما متین دیگه داشت زیاده‌روی میکرد. من سرما میخورم خودش چی؟ از وقتی بهش گفته بودم قدر منو بدون از اون ور بوم افتاده بود و من به این همه عادت نداشتم هرچند نمیتونستم از دستش عصبانی باشم، دیدنش کافی بود که شل شم و نیشم باز شه.

متین قبل از سوار شدن کنار پنجره‌ی سمت من ایستاد، شیشه رو پایین کشیدم و ظرف لبو و باقالی رو از دستش گرفتم. اومد سوار شد و پرسید-خوبه عزیزم؟

-خیلی خوبه.

متین-پس چرا نمیخوری؟

-اینجا شلوغه دورمون پر آدمه، میشه بریم یجای خلوت‌تر؟

متین استارت زد و گفت-البته.

لبو‌ها رو به دماغم نزدیک کردم و گفتم-هوم، خوشبوعه. همیشه دلم میخواست ازینا بخورم.

متین-مگه تا حالا نخوردی؟

-نه. بابام میگه این‌ها کثیفن و همش بهونه میاره، منم تنهایی نیومده بودم.

متین خندید-چه پسر حرف گوش کنی.

-هوم. میشه گفت.

متین-اینجا نگه دارم؟

-آره.

متین دوباره پارک کرد و گفت-بخور دیگه.

-اگه خوشمزه نباشه چی؟

متین-درسته بین راه نخوردی ولی خب کلاً خوردی میدونی چیه دیگه!؟ نمیدونی؟

-معلومه که میدونم. ولی...

متین-ولی نداره، اینم همونه فقط لبوش شیرینتره و باقالیش ترش و شورتر. بخور عزیزم.

یه گاز کوچیک به گوشه‌ی لبوم زدم. خوشمزه بود. چیز خاصی نبود اما خوشمزه بود.

dandelionsWhere stories live. Discover now