ماهان:
نمیتونستم فکرمو جمع و جور کنم، باید تصمیم میگرفتم. دیشب معراج واضحاً اعتراف کرده بود که رابطمون رو جدی گرفته و من هم باید تکلیفمو با خودم مشخص میکردم، واقعاً میتونم با معراج ادامه بدم یا نه؟
انقدر در موردش فکر کردم که سر از جلوی یخچال در آوردم، دستم رو در بود که متوقف شدم. انگار سماجت آبان و داروهای دکتر داشت جواب میداد، هرچند بلافاصله بعد اینکه به خودم اومدم از یخچال و آشپزخونه فاصله گرفتم.
کلافه رو کاناپه نشستم و زانوهامو تو بغلم جمع کردم. آبان حتماً درگیر دیت با متینه، ستاره هم یه بیشعوره! میتونم به معراج زنگ بزنم.
شمارهاشو گرفتم، زود جواب داد.
معراج-جونم عزیزم؟
-سلام.
معراج-سلام.
-میتونی حرف بزنی؟
معراج-البته. خوبی؟
-اوهوم.
معراج-از سر کارت برگشتی؟
-آره خونهام.
معراج-دیشب همه چی به خیر گذشت؟ آبان خوبه؟
-اوه آره نگران نباش.
معراج-متاسفم که زود رفتم، نمیخواستم معذب بشید.
-مرسی واقعاً.
معراج-خودت خوبی؟
-آره، تنهام و حوصلهام سر رفته!
معراج-میخوای بیام دنبالت بریم بیرون؟
-سرت شلوغ نیست؟
معراج-راستش یکم کار دارم ولی تا نیم ساعت دیگه تمومه.
-باشه عجله نکن! کجا میریم من چی بپوشم؟
معراج-بلدی دوچرخه سواری کنی؟
-آره بلدم.
معراج-پس لباس راحت بپوش، وقتی دارم راه میفتم بهت زنگ میزنم.
-معراج؟
معراج-جونم؟
-مرسی! میبینمت.
معراج-میبینمت عزیزم.
قطع کردم، احساس خوشحالی میکردم. هر طور حساب میکردم کفههای ترازو به سمت معراج سنگینی میکرد. باید یه شانس به خودمون میدادم و یکم بیشتر رابطمون رو جدی میگرفتم.
دروغ چرا، اگه آبان تو زندگیم نبود احتمالاً چهارچنگولی به معراج میچسبیدم و نمیراشتم از کنارم جنب بخوره.
تموم استرسها رو کنار زدم و به خودم یادآوری کردم معراج یه گرین فلگ محسوب میشه و اگه حسود بودنش رو حساب نکنم هیچ پوینت منفیای نداره و لازم نیست نگران باشم اما تقصیری هم نداشتم، تو رابطههای قبلی زود وابسته میشدم و این آخرش بهم آسیب میزد.
![](https://img.wattpad.com/cover/346748321-288-k380365.jpg)
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...