vampire

111 22 22
                                    

آبان:

رمز در رو زد و راه رو برام باز کرد، دست گذاشت پشت کمرم تا اول خودم برم داخل. وقتی در پشت سرمون بسته شد به سمتش چرخیدم اما فرصت نکردم چیزی بگم، لب‌هام با بوسه‌ی ناگهانیش بسته شد و به دیوار پشت سرم تکیه دادم تا نیفتم.

وقتی یه وقفه کوتاه بین تماس لب‌هامون افتاد نتونستم جلوی خودمو بگیرم و نخندم.

متین با یه لبخند کوچیک گوشه‌ی لبش خندیدنم رو تماشا کرد و بعد پرسید-چی انقدر خنده داره؟

سوالش حس بدی بهم نمیداد، قصد توبیخ و دعوا تو لحنش نبود، صادقانه میپرسید، صادقانه جواب دادم-فقط خیلی خوشحالم.

جوابم قانع کننده بود، لبخندش پررنگ‌تر شد و دستمو کشید به سمت اتاق خوابش. رفتیم داخل و در رو پشت سرش بست و در حال بوسیدنم شروع کرد به درآوردن لباس‌هام. کاملاً لخت رو زانوهام رو تخت منتظر موندم تا اون هم لباس‌هاش رو در بیاره. منتظر موندن خیلی سخت بود ولی تماشای متین در حال در آوردن لباس‌هاش نه! نگاه مشتاقمو که دید خیلی معطل نکرد و خیلی زود روم خیمه زده بود.

سرمو بالا کشیدم و گردنش رو بو کردم. خوشبو بود، خیلی خوشبو. داشتم همچنان عین سگ گردنشو بو میکردم که سرشو خم کرد ببینه دارم چیکار میکنم، وقتی باهاش چشم تو چشم شدم خیلی از کارم خجالتزده شدم، دارم چه غلطی میکنم!؟

آروم لب زدم-ببخشید.

لبخند زد و نوک بینیمو بوسید و گفت-برای انقدر خواستنی بودن هیچ وقت عذر نخواه.

و منو بالا کشید تا راحت‌تر همو ببوسیم. مست تعریفی که ازم کرد تک تک عضلات بدنم به جز آلتم شل شده بودن!!!

دلم میخواست یه کاری بکنم! یه چیزی که جدید باشه، از من بعید باشه و سوپرایزش کنه. ازش فاصله گرفتم و کوتاه نگاش کردم و خومو به سمت کیرش کشیدم. صورتم فاصله کمی با آلتش داشت و قشنگ بود! یجورایی ناراحت بودم که این همه سال خودمو ازش محروم نگه داشتم اما الآن وقت ناراحتی نبود.

نگاهمو دوباره به اون کیر قشنگ و دوست داشتنی انداختم، نمیخواستم از لذت حس کردنش داخل خودم محروم شم ولی میتونستم یکم اذیتش کنم. زبونم رو از پایین تا بالای آلتش حرکت دادم و با انگشت اشاره‌ام کشیدم روش و همونجا به قیافه‌اش نگاه کردم، نمیتونستم دقیقاً بفهمم اینی که رو لباشه نیشخنده؟ پوزخنده؟ لبخنده؟

عین خنگا نگاش کردم، انتظار حرکت بعدی که در انتظارم بود  رو نداشتم!

♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧

متین:

نتونستم جلوی خودمو بگیرم، یه لبخند کوچیک روی صورتم نشست، داشت باهام بازی میکرد؟ خب باید انتظار عواقبش رو هم میداشت! تو یه حرکت برگردوندمش و بین پاهاش نشستم، یه صدایی تو مایه‌های "هوف" از ته گلوش خارج شد و سعی کرد برگرده که نذاشتم و از گردن تا چال کمرش رو بوسیدم.

dandelionsWhere stories live. Discover now