متین:
هفتاد و هشت، هفتاد و نه، هشتاد، هشتاد و یک، هشتاد و دو...
دارن در میزنن.
هشتادو سه، هشتاد و چهار...
همچنان در میزنن.
هشتاد و پنج، هشتادو شیش...
تنها کسی که ممکنه الآن انقدر پیگیر دم خونهام باشه آبانه!
هشتاد و هفت، هشاد و هشت.
آبان اومده؟
هشتاد و نه، نود...
یکم منتظر بمون!
نود و یک، نود و دو...
اگه به صد رسیدم و نرفته باشی در رو باز میکنم.
نود و سه، نود و چهار...
واسه چی اومده؟
نود و پنج، نود و شیش...
یعنی دلش خنک نشده؟ یا شاید چیزی جا گذاشته.
نود و هفت، نود و هشت...
هنوز باورم نشده بود اون نگاه سرد مال آبان بود.
نود و نه، صد...
حولهامو برداشتم تا عرق صورتم بعد از صدتا شنا و صدتا تا دراز نشست خشک کنم و بعد بلند شدم تا در رو باز کنم. کمرم گرفته بود و دلم درد میکرد اما لازم بود خودتو تنبیه کنم. خسته و کلافه بی اینکه نگاه کنم ببینم کی پشت دره در رو باز کردم. حدسم درست بود. به هرجایی جز چشمهاش نگاه کردم و دست به سینه ایستادم.
-چی میخوای؟
آبان-میشه بیام تو؟
-چطور؟ حرفی مونده که نزده باشی؟
آبان-لطفاً؟
کنار کشیدم تا بیاد تو.
آبان-چرا نگام نمیکنی؟
به جای جواب دادن گفتم-خیلی خستهام زودتر بگو و برو میخوام بخوابم.
آبان-نگام کن.
مصرانه دست به سینه به زمین زل زده بودم، با کی لج کرده بودم خدا میدونست.
آبان-بهت میگم به من نگاه کن.
و سرمو چرخوند و مجبورم کرد نگاش کنم. گاهی یادم میرفت چقدر خر زوره! بهش اخم کردم اما نگاهش...
آبان-ببخشید، غلط کردم!
-تو...
آبان-خیلی خیلی معذرت میخوام. نباید فوضولی میکردم چه برسه بخوام بابتش طلبکار هم باشم.
آهم در اومد. نگاهش پر از پشیمونی بود و با یکم قبل خیلی فرق میکرد، چیزی خورده تو سرش؟
آبان-چرا چیزی نمیگی؟
اخم کردم و عین خودش گفتم-من به زمان نیاز دارم تا فکر کنم.
قیافهاش رفت تو هم گفت-ببخشید ببخشید ببخشید... چیکار کنم منو ببخشی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/346748321-288-k380365.jpg)
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...