wonder

84 20 5
                                    

آبان:

جلوی آپارتمان متین پارک کرده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم!؟ باید بهش میگفتم میدونم؟ میپرسیدم چرا پنهانکاری کرده؟ اگه نمیخواست بدونم، شاید نباید به روش میاوردم که میدونم.

گیج و بلاتکلیف به آپارتمانش زل زده بودم و سیگار رو با سیگار روشن میکردم و نمیدونستم چه غلطی کنم که گوشیم لرزید. با دیدن شماره‌ی ستاره خوشحال شدم. شاید این طوری یکم حواسم پرت میشد؟

-جونم ستاره؟

ستاره-آبان؟ خوبی؟ چرا صدات گرفته؟

چون عین سگ یه پاکت سیگار کشیدم. سرم هم درد میکرد.

-چیزی نیست. کاری داشتی؟

ستاره-میتونی بیای یه سری به ماهان بزنی؟

-ماهان؟ چی شده؟

ستاره-حاج بابا یکیو آورد موهاشو کوتاه کرد. درسته موهاش خیلی کوتاه شده اما هی میگه کچل شدم‌ که نشده اما از اون موقع تا بیارمش خونه داشت گریه میکرد اما بعدش دوست پسرش اومد و انگار نه انگار من تو خونه‌ام، با هم سکس داشتن! الآن دوست پسرش رفته و این بچه باز داره گریه میکنه اما منم دیگه باید برم میشه امشب رو حواست بهش باشه؟ الو آبان؟ میشنوی؟

استارت زدم و گفتم-تو راهم.

ستاره-مرسی، من فرنی درست کردم براش نخورد ببین میتونی بهش بدی بخوره؟

-آره نگران نباش.

ستاره-پس من دیگه میرم. تو هم اومدی در نزن خودت بیا تو چون عمراً اگه پاشه بیاد در رو برات باز کنه.

-باشه.

ستاره-خودت خوبی؟ انگار نیستی.

-خوبم. تو برو خودم هوای ماهانو دارم.

ستاره-باشه پس. مرسی.

-فعلاً.

قطع کردم و رفتم تا به ماهان قوت قلب بدم و آرومش کنم. حاج بابا، کاش بمیری...

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

ماهان:

نشسته بودم کنار پنجره، بارون میبارید و قطره‌هاش آروم آروم از رو شیشه سر میخورد و حال و هوای پاییز دقیقاً مناسب من کچل بی ریخت بود و انگار آسمون هم داشت به حالم گریه میکرد.

انقضای دلداری معراج نیم ساعت بعد از رفتنش تموم شد و وقتی رفتم دسشویی و خودمو تو آیینه دیدم دوباره یادم افتاد زشت شدم و بغضی شدم. تو خودم بودم که صدای باز شدن در رو شنیدم، فکر میکردم ستاره چیزی جا گذاشته و برگشته که با آبان روبرو شدم.

آبان مات و مبهوت دم در ایستاده بود و نگام میکرد. زدم زیر گریه.

آبان دوید سمتم و بغلم کرد-گریه نکن جونم، گریه نکن عزیزدلم، بمیرم برات...

dandelionsWhere stories live. Discover now